نام کتاب : أسرار الحكم نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 158
فصل در بيان مذهب ثاليس
ملطى و اتباعش:
اينها ديدند محاذيرى لازم
مىآيد بر ارتسام صور در ذات «واجب الوجود»- تعالى- قائل شدند به ارتسام صور در ذات
عقل كلّ و به اينكه: علم حق به آن لوح و صورش، «حضورى» است، و [لى] به ذوات
الصّور «حصولى» است، تا ذات اقدس «قابل و فاعل» نشود و محلّ كثرت صور علميّه نشود
و محاذير ديگر [هم] لازم نيايد.
ولى بر اينها لازم آيد كه
اين علم، قلم حق است؛ اگر در «عقل كل» بدانند يا «لوح حق»، اگر در «نفس كل» بدانند
اين صور را، بلى به نظرى كه گويا قلم اصبعى است، از «اصابع الرّحمن» يا «لا بشرط»
ملاحظه شود، نه «بشرط لا»، اعنى: چون مادّه و استعداد و حركت و حالت انتظاريّه در
عقل كلّ نيست، سوائيّت در او مستهلك است و از صقع ربوبيّت است، صور در او علم فعلى
حقاند، چه «قلم» گويد:
در كف كاتب، وطن دارم مدام
كرده بين الاصبعين او، مقام
نيست در من، جنبشى از ذات من
اوست در من دم به دم، جنبش فكن
فصل: و خواهد آمد بيان مراتب علم حق، در بيان مذهب كسانى كه ذات حق تعالى
را «علم اجمالى» دانند به ما سواى او. بر اين مذهب وارد مىآيد كه: علم اجمالى،
[واقعا] «علم» نيست، به خصوصيّت، چنان كه علم دارى به همه ما سوى الله كه «ممكن»
اند، يا «جوهر» و «عرض» اند. و هويداست كه در اين علم، خصوصيّات جواهر و اعراض، از
علم تو غايباند.
و اگر مىگويند: «ذاتش،
علم اجمالى است به ما سوى»، بايد معنى- كه «شىء واحد بسيط» است- وارد آيد كه:
شىء واحد بسيط، چگونه صورت علميّه مىشود، از براى اشياء مختلفه و حال آنكه علم
به هر «شىء»، بايد صورت كثيره. و معلوم است كه علم به شمس و قمر و مدر و شجر و
غيرها، به ماهيّاتى باشد كه مطابق آنها باشند و علم را به صورت: «حاصله از شىء،
در نزد عالم»، تفسير كنند و صورت «شىء» را به: «ماهيّته الّتى هو بها هو».
جواب آن است كه: علم
اجمالى كه گفتهاند: عين ذات حق تعالى است، «وجود» است. چه، ذات حق، وجود بحت بسيط
است و وحدتش، «وحدت حقّه حقيقيّه»
نام کتاب : أسرار الحكم نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 158