ميشود مثل «هَشَالورق» تكان دادن برگ. يعنى: گفت آن عصاى من است بآن تكيه ميكنم و با
آن بگوسفندانم برگ ميتكانم. اين لفظ فقط يكبار در قرآن عزيز آمده است.
هشم:شكستن.هَشَمَالشىءهَشْماً:
كسره» راغب گويد: آن شكستن چيز نرمى است مثل علف. گويند: «هَشَمَعظمه» استخوان او را شكست هاشمه
زخمى است كه استخوان سر را ميشكند.
هَشِيم: خورد شده و شكسته علف خشك و چوبفَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ
الْأَرْضِ فَأَصْبَحَهَشِيماًتَذْرُوهُ الرِّياحُكهف:
45. علف
زمين با آن بياميخت سپس خشك و شكسته گرديد كه بادها آنرا پراكنده كند.إِنَّا أَرْسَلْنا
عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُواكَهَشِيمِالْمُحْتَظِرِقمر:
31. محتظر
بصيغه فاعل كسى است كه براى باغ يا گوسفندان حظيره و آغلى از چوب و علف ميسازد
يعنى ما بر قوم صالح صيحهاى فرستاديم كه در اثر آن مانند چوبهاى شكسته حظيره ساز
شدند. ظاهرا مراد شكسته شدن چوبها در حين قطع از اشجار است نه شكسته شدن در آغل.
اين لفظ فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است. در نهج البلاغه خطبه 142 فرموده:
«أَوْكَوَقْعِ النَّارِ فِيالْهَشِيمِ».
يا مانند افتادن آتش در چوبها و علفهاى شكسته و خشكيده.
هضم:هضم
بمعنى شكستن و نقص و غيره آمده است در نهج البلاغه خطبه 200 آمده است:
112. هضم
در اينجا چنانكه در مجمع گفته بمعنى نقص است: «هَضَمَهُنقصه من حقّه» يعنى: هر كه با ايمان كارهاى شايسته انجام دهد از ظلم
و نقص خدا نه باو ظلم ميكند و نه از اجرش ميكاهد. نظيرفَمَنْ يُؤْمِنْ
بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاًجنّ: 13. رهق (بفتح