دانستهايم آنچه را كه زمين از آنها كم ميكندوَ لايُنْقَصُمِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي
كِتابٍفاطر:
11. و از عمرش چيزى كم نميشود مگر در كتابى است اوّلى متعدى و دوّمى لازم بكار
رفته است.وَ
إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَمَنْقُوصٍهود: 109.
نقض:شكستن.
خواه ظاهرى باشد مثل «نَقَضَالعظم» يعنى استخوانرا شكست و از
آنستوَ
لا تَكُونُوا كَالَّتِينَقَضَتْغَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاًنحل: 92. نباشيد مانند زنيكه رشته
خويش را بعد از تابيدن شكست و پنبه كرد و قطعه قطعه نمود راجع باين آيه در «غزل» توضيح داده شده است.
و خواه معنوى مثل شكستن پيمان و در كلام اللّه مجيد بيشتر در معنوى
بكار رفته استوَ لاتَنْقُضُواالْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهانحل: 91. عهدها را بعد از تأكيد
نشكنيد.الَّذِينَ
يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لايَنْقُضُونَالْمِيثاقَرعد:
20. آنانكه
بعهد خدا وفا ميكنند و پيمان محكم را نميشكنند. رجوع شود به «عهد».
وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ. الَّذِيأَنْقَضَظَهْرَكَشرح: 2 و 3.أَنْقَضَرا سنگين كردن گفتهاند شايد آن
مبالغه در سنگينى باشد كه گوئى از سنگينى پشت را ميشكند يعنى بار سنگينت را از تو
برداشتيم كه پشتت را سنگينى ميكرد.
نقع:غبار.فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً.
فَأَثَرْنَ بِهِنَقْعاًعاديات: 3 و 4. هجوم برندگان در وقت صبح كه در اثر دويدن غبار بر
انگيختند. رجوع شود به «عدو- عاديات»
اين لفظ تنها يكبار در كلام- اللّه آمده است.
نقم:نقم
بمعنى انكار شىء است طبرسى فرمايد: «نَقَمَالامرنَقْماً» يعنى آنرا انكار كرد، عقوبت را نقمه گويند زيرا كه آن در مقابل شىء
انكار شده واجب است. راغب ميگويد:
«نَقَمْتُالشّىء» يعنى آنرا انكار كردم
خواه با زبان و خواه با عقوبت در صحاح و قاموس اكراه و در مصباح اشدّ الكراهة نيز
گفته است كه از افراد