از خانوادهاش قرار داشت، فرشتهاى در صورت بشر مستوى الخلقة از جانب
خداوند پيش او آمد، مريم گمان كرد كه جوان هوسرانى است و قصد تجاوز باو دارد. گفت:
اگر پرهيزكارى از تو بخدا پناه ميبرم، فرشته گفت: من فرستاده پروردگار توام كه
پسرى پاكيزه بتو عطا كنم.
مريم بتعجّب گفت: چگونه مرا پسرى باشد كه انسانى بمن دست نزده و
زناكار نبودهام. فرشته گفت:
پروردگار تو چنين گفته: اين بر من آسان است و ميخواهم آن پسر را براى
مردم از جانب خويش آيتى و رحمتى كنم و كارى مقرر شده و حتمى است.
(فرشته در وجود مريم دميد و در دم حامله شد چنانكه فرموده:وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ
عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا ...تحريم: 12.
ضمير
«فِيهِ»بفرج راجع است و گرنه ميفرمود «فيها» چنانكه فرموده:
چون مريم حامله شد با حمل خويش در مكانى دور گوشه گرفت و چون وقت وضع
حمل رسيد درد زادن او را سوى تنه نخل كشيد فكر اتّهام مردم و ترس لكّهدار شدن
عفتش چنان بيتابش كرد كه از ته قلب گفت:
اى كاش پيش از اين مرده بودم و چيزى حقير بودم و فراموشم كرده بودند.
عيسى كه در همانحال متولد شده بود بقدرت خدا سخن گفت و صدا زد: مادرم
محزون مباش. پروردگارت پائين تو نهرى قرار داده، تنه نخل را سوى خويش تكان بده كه
خرماى تازه پيش تو افكند، بخور و بنوش و دلت را آرام كن.
و اگر از آدميان كسى را ديدى و از تو توضيح خواست باشاره بگو:
براى خدا روزه سكوت نذر كردهام و امروز با كسى سخن نخواهم گفت.
مريم مولود مسعود را در آغوش گرفت (و با بيم و اميد) پيش قومش