را براى خود غاشيه و پرده قرار دادجَعَلُوا
أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْاثِيابَهُمْنوح: 7. انگشتان را بگوشها نهادند تا كلام حق را نشنوند و لباسشان را
بسر كشيدند تا گوينده حق را نه بينند.
گوئى آن كنايه از اعراض است مثل:
أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ ...أَلا حِينَيَسْتَغْشُونَثِيابَهُمْهود: 5. بدان آنها سينه خود را منحرف ميكنند از اينكه كلام حق در آن
جاى گيرد و آنگاه كه لباسشان را بسر ميكشند.
تغشّي: فرا گرفتن. گاهى آن كنايه از مجامعت است مثلفَلَمَّاتَغَشَّاهاحَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفاًاعراف:
189. چون با او مقاربت كرد حملى خفيف برداشت، غشيان المرئة نيز بدان معنى
است.
مغشّى عليه كسى است كه بىحس شده و عارضه فكر و شعورش را پوشانده
است. يعنى مثل كسيكه از مرگ بيهوش شده بتو مينگرند آيهتَدُورُ
أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِييُغْشىعَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِاحزاب: 19. نيز مثل آن است
يعنى چشمشان در كاسه سر ميگردد مثل شخص بيهوش شده از مرگ.
غصب:گرفتن چيزى بنا حق.
«غَصَبَهُغَصْباً: اخَذَهُ قَهْراً وَ ظُلْماً»وَ كانَ وَراءَهُمْ
مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍغَصْباًكهف: 79. در پس آنها شاهى بود
كه هر كشتى را بنا حق ميگرفت.
اين كلمه فقط يكبار در كلام اللّه مجيد آمده است.
غصّه:گلوگير. آنچه در حلق ماند راغب گويد: «الْغُصَّةُ: الشَّجَاةُ الَّتِييَغَصُبِهَا الْحَلْقُ» شجاة چيزى
است مثل استخوان و غيره كه در گلو ماند يعنى: غصّه چيز گلوگيرى است كه حلق با آن
گرفته و بسته شودإِنَّ لَدَيْنا أَنْكالًا وَ جَحِيماً. وَ طَعاماً ذاغُصَّةٍوَ عَذاباً أَلِيماًمزمل: 12 و 13.
راستى در نزد ما عقوبتها، آتش، طعام گلوگير و عذاب دردناكى هست. در
نهج البلاغه خطبه 5 فرموده: