مراد از مطلع الشّمس طرف مشرق است كه ذو القرنين در مسافرت دوم بطرف
شرق كشور خويش براى خواباندن شورش بدويان رفت.
و گرنه محلى در زمين نيست كه آفتاب از آنجا خارج شود و زمين با آفتاب
در حدود صد و پنجاه ميليون كيلومتر فاصله دارد و مشرق و مغرب اعتبارى است باعتبار
ظهور و غروب آفتاب.
طلوع: چنانكه گفته شد بمعنى بروز است بهمين مناسبت بميوه و غنچه و گل
طلع گفته ميشود كه از درخت ظاهر ميشود. «وَمِنَ النَّخْلِ مِنْطَلْعِهاقِنْوانٌ دانِيَةٌ»انعام: 99. از درخت خرما از ميوهاش خوشههاى نزديك بهم يا سهل الاخذ
رويانديم. ايضا «وَالنَّخْلَ باسِقاتٍ لَهاطَلْعٌنَضِيدٌ»ق: 10. در مجمع فرموده: طلع اولين ظهور
ميوه خرماست.
اين كلمه چهار بار در قرآن بكار رفته، سه بار در ميوه خرما چنانكه در
دو آيه گذشت همچنين آيه: «وَزُرُوعٍ وَ نَخْلٍطَلْعُهاهَضِيمٌ»شعراء:
148. و
آيه: «طَلْعُهاكَأَنَّهُ رُؤُسُ
الشَّياطِينِ»صافات: 65. درباره درخت زقّوم است در اقرب علاوه از ميوه آنرا چيزيكه
مانند دو نعل رويهم از درخت خرما ميرويد معنى كرده است.
طلاق:جدائى. در اقرب الموارد گويد: «طَلَقَتِالْمَرْئَةُ مِنْ زَوْجِهَا:
بانت» ايضا بمعنى طلاق دادن (كنار كردن زوجه) آمده در جوامع الجامع
فرموده: طلاق بمعنى تطليق است مثل كلام و سلام بمعنى تكليم و تسليم.
آيه: «وَإِنْ عَزَمُواالطَّلاقَ ...»بقره:
227. و «الطَّلاقُمَرَّتانِ»بقره:
229. بمعنى
ثانى استانطلاق:
بمعنى رفتن و گشادهرويى و روانى زبان است چنانكه اهل لغت گفتهاند