بلانههاى خود داخل شويد تا سليمان و سپاهيانش بدون توجه شما را
پايمال نسازند. اين سخن ميرساند كه مورچگان سخن گفتن دارند. و مخابرات دارند كه در
اندك زمانى فرمان حكمران بهمه ميرسد و شگفتتر از همه آنكه مورچگان مردم را با اسم
و رسم مىشناسند كه گفت: تا سليمان و لشكريانش شما را پايمال نكنند.
سليمان از سخن مورچه تبسّم و تعجّب كرد و گفت: خدايا نصيبم كن شكر
اين نعمت را كه بمن و پدر و مادرم دادهاى بجا آورم و كاريكه مورد رضاى تو است
انجام دهم و مرا در زمره بندگان نيكوكار خود در آور. نميدانيم سليمان سخن مورچه را
چطور فهميد ولى آيه صريح است در اينكه متوجه فرمان او شد. جمله «وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ»درباره لشكريان صحيح است ولى
درباره سليمان صحيح نيست زيرا كه سليمان مورچگان را دانسته پايمال نميكرد ممكن است
آن از باب تغليب باشد و يا مورچه آنمقام را در سليمان نميدانسته است.
معنى آيات چنين است: براى سليمان لشكريانش از جن و انس و پرندگان جمع
شدند و آنها از پراكندگى منع ميگرديدند. تا بر وادى نمل آمدند مورچهاى گفت: اى
مورچگان بلانههاى خود داخل شويد ...
قصه هدهد و سباء
اين قصه دنباله جريان وادى نمل است كه در سوره نمل از آيه 20 تا 43
بيان شده است «سليمانجوياى مرغان شد و گفت: چرا شانه
بسر را نمىبينم مگر او غائب است. وى را عذاب ميكنم عذابى سخت، يا سرش را مىبرم
مگر آنكه دليل روشنى درباره غيبت خود بياورد. كمى بعد هدهد بيامد و گفت: چيزى
ديدهام كه نديدهاى و از قوم سباء برايت خبر درست آوردهام. زنى بديدم كه بر آنها
سلطنت ميكند. و همه چيز دارد و از جمله او را تخت بزرگى هست. او و قومش را ديدم كه
سواى خدا بآفتاب