زاء:حرف سيزدهم از الفباى فارسى و يازدهم از الفباى عربى و در حساب جمل
بجاى هفت است جمع آن از وراء و از ياء و غيره است (اقرب) جزء كلمه واقع ميشود و
بتنهائى معنائى ندارد.
زَبَد:بفتح (ز- ب) كف «فَاحْتَمَلَالسَّيْلُزَبَداًرابِياً»رعد: 17. يعنى سيل كفى بالا آمده بر داشت. راغب آنرا كف آب گفته است
ولى ديگران مطلق آوردهاند.
در قرآن در كف طلا و نقره و غيره نيز بكار رفته است «وَمِمَّا يُوقِدُونَ
عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍزَبَدٌمِثْلُهُ»رعد: 17. در نهج البلاغه خطبه اول
آمده
سپس كف كنان رو كرد مانند دريائى كه بآنچه غرق ميكند اعتنا ندارد
منظور از مزبد كسى است كه سخن ميگويد و دهانش كف كرده «زبد» سه
بار در قرآن آمده و هر سه در آيه 17 رعد است. «زبد» بمعنى
كره نيز آمده است كه كف شير و ماست است.
زُبُر: (بر وزن عنق) جمع زبور است و هر كتاب حكمت را زبور گويند (مجمع) صحاح
و قاموس و اقرب مطلق كتاب گفتهاند. راغب گويد بهر كتابيكه با حروف درشت باشد زبور
گويند و بعضى گفتهاند زبور كتابى است كه در آن حكم عقليه باشد نه احكام بر خلاف
كتاب پس زبور كتاب اخلاق يا مطلق كتاب است.
«وَإِنَّهُ لَفِيزُبُرِالْأَوَّلِينَ»شعراء:
196. و
آن در كتابهاى گذشتگان است «وَكُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِيالزُّبُرِ. وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ
كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ»قمر: 52 و 53.