توجّه خود را براى دين كن حال آنكه مايل بحقى و از مشركان مباش.
جمع آن حنفاء است مثلوَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ
الدِّينَحُنَفاءَبيّنة: 5 حنيف ده بار و حنفاء دو
بار در قرآن آمده است.
احنف كسى است كه در پايش كجى بوده باشد طبرسى در ذيل آيه 135 بقره
آورده: گفتهاند حنيف كسى است كه بر دين راست، ثابت باشد، ابن اثير در نهايه گويد:
حنيف كسى است كه باسلام مايل و در آن ثابت باشد.
نا گفته نماند: اين سخن حق است زيرا كه حنيف صفت مشبهه است و آن
دلالت بر ثبوت دارد.
مراد از حنيفيّة دين اسلام است كه بحق مايل و يا از يهوديت و نصرانيت
بدين ابراهيم مايل است.
حنك: (بر
وزن فرس) چانه. اعمّ از چانه انسان و حيوان بمنقار كلاغ نيز حنك گويند (مفردات)لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى
يَوْمِ الْقِيامَةِلَأَحْتَنِكَنَذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًااسراء: 62 اگر مرا تا روز قيامت
مهلت دهى فرزندان وى را جز اندكى مهار ميكنم.
احْتِنَاك بمعنى لگام زدن اسب است.
ممكن است مراد از آن در آيه مهار كردن و لگام زدن باشد و ممكن است
مراد استيلا و غلبه باشد گويند:
«احْتَنَكَالْجَرَادُ الْأَرْضَ» ملخ با چانه
خود بر زمين مستولى شد و آنرا خورد (مفردات) در اقرب الموارد هست: «احْتَنَكَهُيعنى اسْتَوْلَى عَلَيْهِ» در
اينصورت مقصود آنست كه فرزندان او را جز اندكى اغوا ميكنم. بهر حال منظور اغواء و
اضلال است. مثل آيهقالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي
الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ. إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ
الْمُخْلَصِينَحجر: 39- 40.