آرى اگر عدل و موازنه نبود و موجودات در يكديگر تأثير نداشتند
آسمانها و زمين بر پا نميشدند. و اين است معنىأَحْسَنَكُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ.
امّا حساب خير و شرّ
ناگفته نماند در عالم خارج نسبت بذات اشيا بطور قطع ميشود گفت: كه
خير و شرّى وجود ندارد آنچه هست موازنه است و تعديل و تأثير. خير و شرّ عنوان
ثانوى است كه بر موجودات بار ميشود.
مثلا زهر مار نسبت بما يا موجودات ديگر كه از آن ضرر مىبينند شرّ
ولى نسبت بخود مار كه آلت دفاع آنست و آنرا در برابر دشمنانش مصون ميدارد خير است
و قطع نظر از اين دو نسبت، زهر مار نه خير است و نه شرّ. و هكذا پس اشياء فى حدّ
نفس موصوف بخير و شرّ نيستند و با مقايسه و نسبت بخود يا نسبت بيكديگر خير و يا
شرّ ميشوند و يا نسبت بيكى خير و نسبت بديگرى شرّ ميگردند مثلا قرآن نسبت بمؤمنين
شفا و رحمت و نسبت بستمگران خسران و زيان استوَ لا يَزِيدُ
الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً.
و چون انسان با موجودات و همچنين موجودات با يكديگر همواره در
تماساند، همواره صفت خير و شرّ بر آنها بار است و از آنها جدا نيست انسان پيوسته
بعضى چيزها را براى خود مفيد ميداند و خير مينامد و بعضى چيزها را كه سبب عذاب و
ناراحتى اوست شرّ ميخواند و هر گاه انسان مثل سنگ شكنجه و راحتى احساس نميكرد خير
و شرى در جهان نسبت باو وجود نداشت. قرآن مجيد نيز روى اين حساب قدم برداشته است و
خير و شرّ را از بشر قابل انفكاك نميداند: