جيم:حرف
ششم از الفباى فارسى و پنجمين حرف از الفباى عربى است و بتنهائى معنائى ندارد و
جزء كلمه واقع ميشود.
جأر:تضرّع.لاتَجْأَرُواالْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَمؤمنون: 65 تضرّع و ناله نكنيد،
شما از جانب ما يارى نميشويد. از ابن- عباس نقل شده كه معنى آن استغاثه است. اين
فعل فقط سه بار در قرآن آمده است. نحل: 53 مؤمنون:
64 و
65.
جبّ:چاه.
در صحاح و مفردات گفته:جبّچاهى است كه حفر شده باشد نه چاهيكه بعد از حفر آنرا با سنگ و غيره
بنا ميكنند. در قاموس گويد: آن چاه است و يا چاه عميق و پر آب ميباشد.قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا
تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِالْجُبِيوسف: 10 گويندهاى از آنها گفت:
يوسف را نكشيد و او را بقعر فلان چاه بياندازيد. اين كلمه فقط دو بار در قرآن آمده
است يوسف: 10 و 15 اصل آن بمعنى قطع است زيرا كه در حفر چاه زمين را قطع ميكنند. و
مجبوب كسى است كه آلت رجوليّت او قطع شده باشد.
نا گفته نماند در «بئر» گذشت
كه آن بمعنى چاه كهنه است و از اينجا فرق جبّ و بئر بدست ميآيد.
در صحاح گويد: «الجبّبئر لم تطو» و در المنجد آمده «طوىالبئر: بناه بالأحجار» و در نهايه در لغت بئر گويد: «قيلهى العادية القديمة لم يعلم لها
حافر و لا مالك».