لقب درست باشد، زيرا اثبات دو اسم براى يكنفر محتاج مؤنه است.
فريد وجدى در دائرة المعارف آورده گويند: معناى آن بنده خدا و
برگزيده خداست، «ايل» خدا «اسرى» بنده.
در المنار گويد: اسرائيل را امير مجاهد مع اللَّه گفتهاند.
اين كلمه 43 بار در قرآن مجيد آمده است، 41 بار بلفظ «بنىاسرائيل».
مراد از بنى اسرائيل، فرزندان دوازده گانه حضرت يعقوب و اولاد آنهاست
كه بقوم يهود معروفاند.
در قرآن داستانهاى مفصّلى دارند كه مقدارى از آنها در «يهود» خواهد آمد انشاء اللَّه.
أَساس:اصل. پايه. گويند «أَسَّسَبُنْيَانَهِ» يعنى براى ساختمانش پايه قرار داد «أَسَّسَبُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ»توبه: 109 بناى خويش را بر پرهيز
كارى پايه نهاد، يعنى اصل و پايه بناى او تقوى است «لَمَسْجِدٌأُسِّسَعَلَى التَّقْوى»توبه: 108 مسجديكه بر تقوى پايه گذارى شده، پايه آن تقوى است. اين
كلمه بصورت ماضى معلوم و مجهول فقط سه بار در كلام اللَّه استعمال شده و هر سه در
سوره توبه آيه 108- 109 واقع است.
لازم نيست، پايه و اصل، مادّى باشد بلكه اعمّ است چنانكه در دو آيه
فوق، پايه معنوى مراد است.
أَسَف:حزن. غضب. در مجمع گويد:أَسَفٌبمعنى شدّت غضب است، بمعنى اندوه نيز ميايد.
بنا بقول راغب: منشاء اسف، حسّ انتقام است، اگر انتقام نسبت بضعيف
باشد اسف بصورت غضب متجلّى ميشود (و معناى غضب ميدهد) و هر گاه نسبت بقوى باشد
بصورت اندوه ظاهر ميگردد انتهى.
بنا بر اين ميشود كه بمعنى غضب باشد نظير «فَلَمَّاآسَفُوناانْتَقَمْنا مِنْهُمْ»زخرف: 55، چون ما را بخشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم. و ميشود
بمعنى اندوه باشد مثل «فَلَعَلَّكَباخِعٌ نَفْسَكَ ...أَسَفاً»كهف: 6 شايد تو از اندوه خودت را
هلاك كنندهاى اسِف بكسر (س) صفت