كرده. ولى ميشود گفت كه بيع در آيه بمعناى مشهور (فروختن) است يعنى
شخص مجرم چيزى ندارد كه بفروشد و خلاصى خود را در مقابل آن بگيرد. جنس در اينجا آن
است كه مجرم ميدهد و قيمت همان نجات است كه دريافت ميكند. ولى اين در آن روز نيست «رِجالٌلا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ
وَ لابَيْعٌعَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»نور: 37.
در الميزان هست: تجارت چون با بيع مقابل افتد، مراد از تجارت استمرار
آن است، و اينكه در آيه پس از نفى تجارت، بيع نفى شده براى افهام اين است كه نه
تجارت دائمى آنها را از ياد خدا باز ميدارد و نه يك بيع كه در مدّت تجارت واقع
ميكنند. و گفته شده: نفع تجارت بسيار و نفع يك بيع ناچيز است، آيه چون باز داشتن
تجارت را نفى كرد اين مستلزم باز نداشتن يك بيع نيست لذا بار ديگر بيع نفى شده است
يعنى: مردانيكه نه بهره بسيار و نه كم آنها را از ياد خدا باز نميدارد. (خلاصه سخن
الميزان).
«فَاسْتَبْشِرُوابِبَيْعِكُمُالَّذِيبايَعْتُمْبِهِ»توبه: 111، شاد شويد بمعامله خود
كه انجام دادهايد.
مبايعه واقع كردن بيع است و بين الاثنين بودن آن بواسطه بايع و مشترى
است مانند تبايع «وَأَشْهِدُوا إِذاتَبايَعْتُمْ»بقره:
282.
«إِنَّالَّذِينَ يُبايِعُونَكَ
إِنَّمايُبايِعُونَاللَّهَ»فتح: 10، آنانكه با تو بيعت ميكنند
جز اين نيست كه با خدا بيعت ميكنند.
* بيعت:
متولّى كردن و عقد توليت است (اقرب الموارد) طبرسى ذيل آيه: 254 بقره گويد، بيع
دست بهم دادن براى فروختن و بيعت دست بهم دادن براى ايجاب طاعت است. على هذا بيعت
آن است كه شخصى دست بدست شخصى بدهد يعنى ترا بر خود متولّى كردم و طاعتت بر من
واجب است.