ابوعبيده از راويان پيامبر
صلى الله عليه و آله بود و افرادى چون جابر* بنعبدالله، سمرة بنجندب و ديگران از
او روايت كردهاند.[1]
نظر به حوادث سياسى پس از پيامبر و نقشآفرينى ابوعبيده در شكلگيرى خلافت،
مىتوان به آنچه در باب فضايل او آمده، به ديده ترديد نگريست؛ به ويژه كه
بيشترين آنها از زبان دو خليفه نخستاست. ابوعبيده در شأن نزول با توجه به جاىگاه
ابوعبيده در تاريخ اسلام و نقشآفرينىهاى وى در جريان خلافت ابوبكر و عمر، در
كتابهاى تفسيرى، نگاه شيعه و سنى درباره او همگون نيست. 1.
درذيل آيه 172 آلعمران/ 3 از ابنعباس آمده است[2]: پس از جنگ احد، وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله خواست با سپاهى از
مسلمانان به تعقيب مشركان برود، عدهاى با وجود خستگى و آثار ناشى از شكست و نيز
ترس و وحشت، به آن حضرت پاسخ مثبت دادند و خداوند در وصف آنان فرمود: «الَّذينَ استَجابوا لِلَّهِ و الرَّسولِ مِن بَعدِ ما
اصابَهُمُ القَرحُ لِلَّذينَ احسَنوا مِنهُم واتَّقوا اجرٌ عَظيم». خداوند در اين آيه، به آنان كه دعوت خدا و پيامبر را اجابت كرده و پرهيزكار
و نيكوكار بودهاند، وعده پاداش بزرگ داده است. در ضمنِ روايت پيشين، نام ابوعبيده
نيز آمده است. 2.
سيوطى به نقل از ابنعباس، بخشى از آيه 29 فتح/ 48:
«... سيماهُم فى وُجوهِهِم مِن اثَرِالسُّجودِ»
را اشاره به چند تن، از جمله ابوعبيده مىداند؛[3] امّا نظر به ديگر مصاديقى كه سيوطى در ذيل اين آيه بيان مىكند،
آشكارا به دست مىآيد كه ذكر اين مصاديق از باب فضيلتسازى است. 3.
آيه 22 مجادله/ 58: «لا تَجِدُ قَومًا يُؤمِنونَ
بِاللَّهِ واليَومِ الأخِرِ يوادّونَ مَن حادَّ اللَّهَ ورَسولَهُ ولَو كانوا
ءاباءَهُم او ابناءَهُم او اخونَهُم قومى را نَيابى كه به
خداوند و روز بازپسين ايمان داشته باشند و با كسانى كه با خداوند و پيامبر او
مخالفت مىورزند، دوستى كنند؛ هر چند پدرانشان يا فرزندانشان يا خاندانشان باشند.»
ابنشوذب بر آن است كه اين آيه درباره ابوعبيده نازل شده كه پدرش را در جنگ بدر به
ناچار كشت؛[4] البته با توجه به آنچه از واقدى
منقولاست كه پدر ابوعبيده پيش از ظهور اسلام از دنيا رفته بود،[5] پذيرش سخن ابنشوذب ناموجّه مىنمايد. 4.
ماوردى در ذيل آيه 9 انسان/ 76، به نقلى چنين آورده است: اين آيه به كسانى[1]. سيراعلام النبلاء،ج 1، ص 6؛ تهذيبالتهذيب، ج 5، ص 66 [2]. الدر المنثور، ج2، ص 385 [3]. همان، ج 7، ص 544 [4]. المعجم الكبير، ج1، ص 155؛ تفسيرابنكثير، ج 4، ص 352؛ الدرالمنثور، ج 8، ص 86 [5]. تاريخ دمشق، ج 25،ص 447؛ تهذيب التهذيب، ج 5، ص 67