و بالاخره آن يوسفى كه در
آيه 34 غافر/ 40 از او ياد شده است[1]: «و لَقَد جَاءَكُم يوسُفُ مِن قَبلُ بِالبَيِّنتِ فَما زِلتُم
فِى شَكٍّ مِمّا جاءَكُم بِهِ حَتّى إِذا هَلكَ قُلتُم لَنيَبعَثَ اللّهُ مِن
بَعدِهِ رَسولًا»، يعقوب،[2]
در آيه 6 مريم/ 19: «يَرِثُنى و يَرِثُ مِن ءَالِ
يَعقوبَ واجعَلهُ رَبِّ رَضِيًّا»، تقى، در آيه 18 مريم «إِنِّى أَعوذُ بِالرَّحمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقيًّا» كه بعضى گفتهاند: وى از بهترين مردم بوده است. برخى نيز گفتهاند: او پسر
عموى مريم بوده و جبرئيل به شكل و صورت وى بر مريم هويدا شده است؛ البتّه در مقابل
اين دو نظر، بعضى معتقدند: وى فردى فاسق بوده كه متعرّض زنان مىشده است. 4. نام زنان: از نامهاى زنان نيز فقط از نام مريم ياد شده است؛ امّا بعضى
گفتهاند: «بعل» در آيه 125 صافات/ 37: «أَتَدعونَ
بَعلًا» نيز نام زنى بوده است كه مردم او را مىپرستيدند. 5. نام كافران: آنچه از نامهاى كافران در قرآن شناسايى شده، عبارت است از: قارون،
پسر عموى حضرت موسى، جالوت، هامان، بُشرى در آيه 19 يوسف/ 12 «قالَ يبُشرى هذا غُلمٌ». سدّى گفته است: بُشرى كسى
بود كه آب آور او را صدا كرد و گفت: يوسف را از ته چاه يافته است، آزر، نسىء، در
آيه 37 توبه/ 9: «إِنَّما النَّسِىءُ زِيادَةٌ فِىالكُفرِ يُضَلّ بِهِ
الَّذينَ كفَروا ...» كه بعضى، نسىء را نام فردى از
بنىكنانه دانستهاند كه ماه محرم را صفر قرار مىداد و آن را حلال مىشمرد و به
جاى آن، ماه صفر را براى مردم حرام اعلام مىكرد. 6. نام جن: از جنّيان نيز فقط نام ابليس آمده و پدر جن معرّفى شده است. 7. نام قبايل: سيوطى از نامهاى 7 قبيله به اين شرح ياد مىكند: يأجوج، مأجوج،
عاد، ثمود، مدين، قريش و روم. 8. نام اقوام و گروهها: اقوام و گروههايى كه در قرآن از آنها نام برده شده، عبارتاند از: قوم نوح، قوم لوط، قوم
تُبَّع، قوم ابراهيم، اصحاب ايكه، اصحاب مدين، اصحاب رّس، اصحاب ياسين و اصحاب
اخدود. 9. نام بتها: نام اين بتها در قرآن كريم آمده است: وَدّ، سُواع، يَغوث، يَعوق و
نَسْر كه[1]. درباره يوسف دراين آيه آراى چندى ارائه شده است: يوسف فرزند يعقوب، يوسف فرزند افرائيم بن يوسفبنيعقوب؛ پيامبرى از جن؛ امّا بنابر هر سه نظر، يوسف پيامبر است، نه از اصحابپيامبرى. (تفسير قرطبى، ج 15، ص 204) [2]. درباره يعقوب دراين آيه اختلاف است. برخى گفتهاند: وى يعقوب بن ماثان، برادر عمران (پدر حضرتمريم عليها السلام بوده است. (تفسير قرطبى، ج 11، ص 56)