بنىنضير پس از تبعيد سران بنىنضير پس از تبعيد از مدينه و سكونت
در خيبر به مكه رفته، در جلسات خود براى رويارويى با پيامبر از سران قريش كمك
خواستند و به آنان وعده حمايتهاى مالى دادند. به همين مناسبت سران قريش از اهل
كتاب پرسيدند كه آيا ما (بتپرستان) بر حقّيم يا محمّد؟ و سران بنىنضير آنان را
بر حق و پيامبر صلى الله عليه و آله را بر باطل شمردند كه بنا به روايتى آيه 51
نساء/ 4 نازل گرديد و آنان را مورد لعن خداوند معرفى كرد: «الَم تَرَ الَى
الَّذينَ اوتوا نَصيبًا مِنَ الكِتبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطغوتِ ويَقولونَ
لِلَّذينَ كَفَروا هؤُلاءِ اهدى مِنَ الَّذينَ ءامَنوا سَبيلا* اولكَ الَّذينَ
لَعَنَهُمُ اللَّهُ ...».[1] آنان با وعدههاى مالى، قبايل بزرگى
چون غطفان و قَيس بن عيلان را نيز با خود همراه ساختند و زمينه جنگ احزاب را فراهم
آوردند.[2] بنا به روايتى آيه 117 آل عمران/ 3 ناظر به اقدام آنهاست
و صرف هزينههاى آنان در اين زمينه را به بادى تشبيه كرده كه سوزِ سرماى آن
كشتزارهاى خودشان را نابود مىكند: «مَثَلُ ما يُنفِقونَ فى هذِهِ الحَيوةِ
الدُّنيا كَمَثَلِ ريحٍ فيها صِرٌّ اصابَت حَرثَ قَومٍ ظَلَموا انفُسَهُم
فَاهلَكَتهُ ...». بخشى از بنىنضير خود در سپاه حاضر بودند[3] و وعده يارى
يهوديان بنىقريظه ساكن در مدينه را نيز به سپاه احزاب داده بودند.[4] حُيَى، رهبر
بنىنضير مخفيانه نزد بنى قريظه شتافت و آنان را در جنگ احزاب همراه خود ساخت و
اينگونه فشار زيادى بر مسلمانان وارد آورد؛ امّا چون جنگ به پايان رسيد و پيامبر
صلى الله عليه و آله بنىقريظه را محاصره كرد، در ميان بنىقريظه و به حكم سعدبن
معاذ كشته شد.[5] (ظ احزاب/ غزوه؛ و نيز ظ بنىقريظه) شاخههايى از بنىنضير چون آل ابى الحقيق كه
گنجينه بنىنضير نيز در اختيار آنان بود در يكى از دژهاى خيبر به نام كتيبه مستقر
بودند. اين قلعه از آخرين قلعههايى بود كه در غزوه خيبر در سال هفتم هجرى مورد
حمله قرار گرفت. آنان پس از 14 روز محاصره، با پيامبر مصالحه كردند كه در برابر
پرداخت همه داراييها و تسليحات خود اجازه يابند از خيبر كوچ كنند. آنان گنجينه خود
را در خرابهاى مخفى كرده، به بهانه اينكه تمامى آن را[1] . جامع البيان، مج 4، ج 5، ص 188
[2] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 233؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 700؛ الارشاد، ج 1، ص 96
[3] . جامعالبيان، مج 11، ج 21، ص 156؛بحار الانوار، ج 20، ص 250؛ البداية و النهايه، ج 4، ص 108
[4] . السيرة الحلبيه، ج 2، ص 637
[5] . تاريخ المدينه، ج 2، ص 466؛ فتوحالبلدان، ج 1، ص 23