يهوياقيم نيز در اصلاح مردم، حاكمان و كاهنان
بى تأثير بود تا آن كه مدّتى بعد در اثر استقلال خواهى صدقيا، پادشاه دستنشانده
بابل و بىتوجّهى او به اندرزهاى ارميا، بُختُ نُصَّر بار ديگر به اورشليم حمله
برده، شهر را به آتش كشيد، و هيكل سليمان را تخريب كرد و انبوهى از يهوديان را به
اسيرى به بابل برد.[1] (7- 586 ق. م.) ارميا به فرمان او از زندان
كاخ صدقيا نجات يافت و با او به نيكى رفتار شد.[2] اندكى بعد،
مردم باقىمانده در اورشليم با كشتن جدليا، شاه دستنشانده بُختُ نُصَّر بار ديگر
بر بابل شوريده، به رغم مخالفت ارميا او را به اجبار با خود به مصر بردند.[3] سرنوشت او
از اين دوره به بعد در هالهاى از ابهام است. برخى او را در مصر مدفون مىدانند و
برخى ديگر از مرگ او در بابل خبر مىدهند. پارهاى گزارشها نيز از سنگسار شدن وى
به دست يهوديان مهاجر به مصر حكايت دارد. برخى از مسيحيان نيز به استناد عبارتى از
رساله عبرانيان در عهد جديد،[4] به شهادت آن پيامبر اعتقاد دارند؛ در
مقابل، عدّهاى ديگر او را همچنان زنده پنداشته، بازگشت او را به اين جهان از
بهشت برين باور دارند.[5] پيام نبوى ارميا: رسالت ارميا، پيام انتقام خدا از ملّتى
گنهكار است. سخن خداوند در دوره غضب او بر بنىاسرائيل بر وى نازل مىشود تا
چونان آتشى بر آنان شعله افكند. اين رسالت سنگين و آن مردم نافرمان از هر سو بر او
فشار مىآورد؛ بدين سبب سفر او از مناجاتهاى سوزناك و پرتلاطم با خداوند سرشار
است.[6] او مردى تنها ميان مردمى نادان بود كه او را به درستى
درنيافته بودند و به وى افترا مىبستند و ستم مىكردند و او جز خدا پناه ديگرى
نداشت؛ ازاينروى در كتاب وى به احساس شديد مسؤوليّت در برابر خداوند و گوهر پيوند
انسان با خدا برمىخوريم. پيام او، پيام معنويّت و عرفان است؛ عهد خدا را به مردم[1]. كتاب مقدس، دوم پادشاهان، 24- 25؛ دومتواريخ، 36 [2]. همان، ارميا، 39: 11- 14 [3]. همان، 43: 2- 5 [4]. همان، عبرانيان، 11: 37 [5]. دايرةالمعارف، بستانى، ج 3، ص 226-227 [6]. كتاب مقدس، دوم ارميا، 1- 5: 1- 20