الهى است. بنا به نقلى، به اشاره جبرئيل، به
خوره و استسقاء مبتلا شد و مرد.[1] اسود در شأن نزول: 1. «و لَاتُطِع كُلَّ حَلّافٍ
مَهينٍ* هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ* مَنّاعٍ لِلخَيرِ مُعتَدٍ اثِيم و هر بسيار
سوگند خورنده خوار و بىارزش را فرمان مبر؛ عيبجويى كه براى سخنچينى آمد و شد
مىكند؛ بازدارنده نيكى، از حد درگذرنده، گنه پيشه». (قلم/ 68، 10- 12) مجاهد،
مقصود از «حَلّافٍ مَهين» را اسود دانسته است.[2] برخى نيز
«مَنّاعٍ لِلخَيرِ» را اشاره به او دانستهاند.[3] 2. گفتهاند: گروهى از جمله اسودبنعبديغوث
نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و از روى تمسخر گفتند: كاش با تو فرشتهاى
بود كه ديده مىشد و درباره تو با مردم سخن مىگفت كه آيه 8 انعام/ 6 در پاسخ آنان
نازل شد[4]: «و قَالُوا لَولَا انزِلَ عَلَيهِ مَلَكٌ
ولَو انزَلنَا مَلَكًا لَقُضِىَ الامرُ ثُمَّ لَايُنظَرُون گفتند: چرا فرشتهاى
بر او فرو فرستاده نشد؟ و اگر فرشتهاى مىفرستاديم، همانا كار تمام مىشد هلاك
مىشدند و ديگر مهلت نمىيافتند». 3. همچنين آيه 95 حجر/ 15 درباره اسود بن
عبديغوث و ديگر سران قريش نازل شده كه همواره پيامبر صلى الله عليه و آله را مسخره
مىكردند[5]: «انّا كَفَينكَ المُستَهزِءين ما شرّ
استهزاكنندگان را از تو باز داشتيم». 4. گروهى از اشراف قريش نزد ابوطالب رفته، از
او خواستند تا محمد صلى الله عليه و آله را از بدگويى بتان باز دارد. وى پيامبر را
طلبيد و خواستههاى آنان را بيان كرد. حضرت گفت: مىخواهم «لا اله إلّااللّه» بگويند. گفتند:
يا محمد! چيزى ديگر بخواه. حضرت فرمود: حتى اگر خورشيد را در دستم قرار دهيد، خواسته
ديگرى ندارم. مشركان كه اسود نيز با آنان بود، پس از شنيدن اين سخن با ناراحتى
مجلس را ترك كردند و آيه 6 ص/ 38[1]. جامعالبيان، مج 8، ج 14، ص 94- 95؛انسابالاشراف، ج 1، ص 149؛ تفسير قمى، ج 1، ص 409 [2]. مجمعالبيان، ج 10، ص 501 [3]. التفسير الكبير، ج 10، ص 604؛ تفسيرمبهماتالقرآن، ج 2، ص 639 [4]. السيرةالنبويه، ج 1، ص 395 [5]. تفسير قمى، ج 1، ص 408؛ جامعالبيان،مج 8، ج 14، ص 94؛ مجمعالبيان، ج 5، ص 533