و
ابو نصر فارابى كه او را معلم ثانى خوانند همچنين گفته است- و اين اصطلاح خلاف تعارف-
و تداول اهل لغت و علوم است- چه بر آن تقدير لازم آيد كه چون گويند- انسان نطفه و علقه
كه صورت انسانيت در ايشان بقوت است- در اين لفظ داخل باشد- و چون گويند- تخت چوبى را
كه از او تخت آيد- در اين اطلاق آورده باشند- و اين خلاف متعارف است- بل متعارف و متداول
آنست كه چون گويند- تخت هر چه تخت بالفعل بوده باشد- و هست و خواهد بود- و اگر همه
يك لحظه باشد در او داخل باشد- بشرط آنك بالفعل تخت باشد- مگر در موضعى كه- لفظى باشتراك
بر مفهومى اطلاق كنند- گاه از آن روى كه بالفعل بود- و گاه از آن روى كه بالقوه بود-
چنانك كاتب گويند كسى را كه كتابت مىكند- و كسى را كه كتابت داند و نكند- در اين موضع
بايد كه معلوم بود- كه بكدام معنى اطلاق مىكنند- چنانك بعد از اين گفته شود- و ببايد
دانست كه- ايجاب استدعاء وجود موضوع كند بخلاف سلب- و بيانش آنست كه حكم در اصل- جز
بر چيزى ثابت و متقرر در ذهن صورت نبندد- و خواه آن حكم بايجاب باشد و خواه بسلب- پس
موضوع قضايا- بايد كه در ذهن متصور و متمثل بود- و همچنين محمول- اما ايجاب از آن روى
كه- مقتضى وجود چيزى چيزى راست- اين قدر ثبوت ذهنى در موضوع موجبه كافى نباشد- بل بايد
كه موجود بود بوجهى از وجوه- چه هر چه او را چيزى موجود باشد- بايد كه در اصل موجود
باشد- تا بعد از آن او را چيزى موجود تواند بود- و آنچه نبود او را- نتوان گفت چيزى
در او موجود است- مانند زيدى كه نبود- نتوان گفت كه زنده است يا بينا است- يا او را
صفتى است- و سلب اقتضاء اين معنى نكند- مثلا زيدى كه نبود توان گفت- كه زنده نيست و
بينا نيست- و چون اين معنى مقرر شد گوئيم- وجود يا در عقل بود يا در خارج عقل- و يا
هميشه بود و يا در