از
اين لواحق موضوع قضيه مهمله- و گاه بود كه موصوف بصفتى لازم يا مفارق بگيرند- و آن
را با آن صفت بهم بجاى لفظى مفرد استعمال كنند- مانند متحرك كه مفهومش ذو حركت است-
يا چيزى كه او را حركت بود- يا موصوف و صفتى را بهم تاليف كنند بتاليف تقييدى- و آن
مجموع را موضوع كنند مانند انسان متحرك- پس آن صفت موصوف خود را- يا لازم بود يا عارض-
اگر عارض بود- يا مفارق بود يا مفارق نبود- و اگر مفارق بود اعتبار موضوع- يا در زمان
مقارنت كند يا در زمان مفارقت- و اين چهار قسم بود- و موضوعات باين اعتبار چهار باشد-
ا موصوفى كه صفتش لازم ذات او بود- چون حيوان حركت را كه جزوى از فصل اوست- ب موصوفى
كه صفتش عارض غير مفارق است- چون فلك حركت را- ج موصوفى كه صفتش مقارن بود- در حال
مقارنت صفت- چون جسم حركت را در حال حركت- د موصوفى كه صفتش مفارق بود- در حال مفارقت
صفت- چون جسم حركت را در حال سكون- و لفظ متحرك بر اطلاق شامل اين چهار قسم بود- مگر
كه مقيد كنند بقيدى- و اگر قيد اين بود كه- ما دام كه متحركست شامل باشد سه قسم اول
را- و قسم آخر از او خارج بود- و باين اعتبار- آن لفظ مشروط بود بشرط وصف مقارن- پس
چون موضوع قضيه لفظى بود- از اين جنس و تقييدى نكنند بشرط مذكور- مفهوم او شامل اين
معانى چهارگانه باشد- و ببايد دانست كه فرق است ميان مفهوم لفظ- از آن روى كه حاصل
و بالفعل بود- و ميان آنچه حصول آن معنى در او بقوت باشد- مانند متحركى كه بالفعل متحرك
بود- و اگر همه در يك آن باشد- و ميان آنچه ممكن باشد كه متحرك شود- يعنى متحركى در
او بقوت باشد- و از او صحيح بعضى منطقيان گفتهاند- مفهوم موضوع شامل هر دو معنى بايد
گرفت-