نيز
لا حجر از حيوان عامتر است- اگر بجاى او بنهند و گويند- اين شخص حجر نيست يا حيوان
نيست- و همچنين لا انسان از لا حيوان عامتر است- اگر بجاى او بنهند و گويند- اين شخص
يا حيوانست يا انسان نيست- منفصله مانع خلو تنها باشد- و از اين مثالها معلوم شود كه-
مانع جمع از موجبات تنها- و از خلط موجبات و سوالب مىتواند بود- و مانع خلو از سوالب
تنها- و از خلط هر دو صنف مىتواند بود- اما مانع جمع و خلو در معنى- جز از موجبات
و سوالب با هم نبود چنانك گفته آمد- اما در لفظ از موجبات تنها و از سوالب تنها باشد-
چنانك عدد زوج است يا فرد- و عدد زوج نيست يا فرد نيست- و ممكن بود كه- منفصله مانع
جمع را اجزاء نامتناهى بود- چنانك گوئيم- اشكال متساوى الاضلاع يا مثلث بود يا مربع-
و همچنين الى ما لا نهايه- اما منفصله مانع خلو را نشايد كه اجزاء نامتناهى بود- چه
تا اجزاء انفصال بتمامت حاصل نيايد- ممكن نبود كه- عامتر از جزوى بجاى جزوى نهند-
پس تكرارى كه- مقتضى امكان جمع باشد حاصل نشود- و وقوع منفصله مانع جمع يا خلو در علوم
اندك باشد- و در محاورات استعمال كنند- در موضعى كه- قائلى منع خلو مسلم داشته باشد
و اثبات جمع كرده- مثلا گوئى- اين شخص هم حيوانست و هم حجر- چه اين سخن اقتضاء آن كند-
كه از اين دو صفت خالى نيست- و اين دو صفت بهم صادق است- پس بجواب او خواهند كه منع
جمع كنند- تا چون منع جمع با منع خلو كه در سخن او مضمر است- و از ذكر مستغنى منضم
شود منفصله حقيقى شود- و منع جمع- يا بنفى صدق يا باثبات كذب بود در يكى از دو قسم-
پس اگر منع جمع بترديد صدق كنند گويند- اين شخص يا حيوانست يا حجر- يعنى از دو يكى
صادق است و نه هر دو- منفصله مانع جمع تنها آورد باشند- و اگر بترديد كذب كنند گويند-
يا حيوان نيست يا حجر نيست- يعنى از دو يكى كاذبست- منفصله مانع خلو آورده باشند- پس
هر يكى از اين دو منفصله