گوئيم-
جزو جسم- يا حال بود در محلى و مقوم آن محل بود- يا محل بود حالى را و متقوم بدان حال
بود- جمله يك قضيه بود- و عايد با آنك جزو جسم يا صورت بود يا ماده- و ببايد دانست
كه- از آنچه گفتيم جزو شرطى قضيه باشد- لازم نيايد كه هر قضيه كه جزوى از او قضيه باشد-
آن قضيه شرطى بود- چه گاه بود كه جزوى از حملى هم قضيه بود- اما وقوع آن قضيه در او
بجاى مفردى باشد- چنانك گوئى- زيد آنست كه پدرش بصير است- چه پدرش بصير است قضيهاى
است- اما چون بلفظ آنست پيوسته است- مفردى بجاى او بايستد- و همچنين گوئى ندانستم كه
زيد عالم است- چه بجاى آنست كه ندانستم عالمى زيد
فصل
هفتم در نسبت اجزاى قضايا با يكديگر
در
حمليات موضوع و محمول بايد كه يك چيز نبود- چه حمل الشيء على نفسه نشايد- و محمول
چنانك گفتهايم بطبع عامتر از موضوع بود- و باشد كه مساوى موضوع باشد يا خاصتر- مانند
اعراض ذاتى- و خواصى كه همه نوع را شامل نبود- اما از اطلاق حمل مساوات معلوم نشود-
بل آن را دليلى منفصل بايد- و در لغت عرب انما فائده مساوات دهد- گوئى انما زيد كاتب
يعنى كاتبى خاص بزيد است- و همچنين گوئى الانسان هو الضحاك مساوات معلوم شود- و ليس
كه بر اين دو قضيه در آيد سلب مساوات كند- و بپارسى گوئى همين انسان ضحاك است- مساوات
معلوم شود- و چون گوئى- نه همين انسان حيوان است سلب مساوات كند- و چون گوئى- ليس الانسان
الا الحيوان الناطق- يا انسان جز حيوان ناطق نيست- يكى