موجبه
آنك حاكم بود باثبات عناد- چنانك گوئى- يا آفتاب طالع است يا شب موجود است- و سالبه
آنك حاكم برفع عناد بود- چنانك گوئى- چنين نيست كه آفتاب طالع است يا روز موجود است-
و محكوم عليه را در شرطيات مقدم خوانند- و محكوم به را تالى- و در منفصله گاه بود كه-
تاليف ميان قضايا بسيار بود زيادت از دو- چنانك گويند- عدد يا زايد بود يا ناقص يا
تام- اما چون تتبع انحلالش كنند- اول عناد ميان دو قضيه بوده باشد- بعد از آن هر يكى
بدو شده تا آنجا كه رسيده باشد- چه همه عنادها تابع عنادى باشد- كه ميان اثبات و نفى
است- و مقدم و تالى در منفصله بطبع از يكديگر متميز نشوند- بل هر كدام كه بوضع متقدم
افتد مقدم باشد- و ببايد دانست كه- نه از رفع مصاحبت وضع عناد لازم آيد- و نه از رفع
عناد وضع مصاحبت- بلك رفع هر يكى عامتر بود از وضع ديگر يك- چه آنجا كه عناد ثابت
بود مصاحبت مرتفع بود- و آنجا كه مصاحبت ثابت بود عناد مرتفع بود- و عكس هر دو واجب
نبود- و رابطه در متصله ادات شرط بود كه بر مقدم در آيد- و ادات جواب شرط كه بر تالى
در آيد- اگر هر يكى را اداتى مفرد بود- و باشد كه- توقع جواب كه در شرط بود ادات جواب
بود- و در منفصله ادات عناد كه بر هر يكى در آيد- و سلب چون در سالبه بر اين ادوات
در آيد رفع ربط كند- و در لغت عرب اداه شرط هميشه مقارن كلمات باشد- و اداه شرط در
تازى مانند ان و اذا و متى بود- و در پارسى مانند اگر و چون- و ادات عناد در تازى او
و اما و مانند آن- و در پارسى يا و اگر و آنچه بدان ماند- و اطلاق حمل و اتصال و انفصال-
در اين قضايا بر موجبه بحقيقت بود- و بر سالبه بمجاز و توسع- چه وجود اين معانى در
موجبه است- و در سالبه عدم اين معانى است- و نسبت سالبه با موجبه نزديك است- بنسبت
عدم با ملكه در اين معانى