دال
باشد- چنانك در خبر و استفهام گفتهايم در زبان پارسى- و نقل لفظهائى بود- كه بعد از
وضع بر چيزى ديگر اطلاق كنند- مانند لفظ جنس بر نوع يا بر عكس يا لفظ شبيه بر شبيه-
مثلا پيرى را شبانگاه عمر يا خريف عمر خوانند- و موضوع لفظهائى بود كه شاعر وضع كند-
و پيش از او استعمال نكرده باشند- و اهل علوم را نيز باشد كه بان احتياج افتد- و ايشان
از مناسبترين چيزى بمسمى- اسم موضوع اختراع كنند بحسب نسبتى حقيقى- و شاعر ملاحظت
نسبتى خيالى بيش نكند- و منفصل لفظهائى بود محرف از اصل وضع بحذف چيزى- مانند مرخمات
در تازى- يا بمد قصرى يا بقصر مدى يا بقلبى و اين تصرفات باشد كه لغوى كند و باشد كه
شاعر كند- و باين سبب گويند يجوز للشاعر ما لا يجوز لغيره- و منفصل را مختلط نيز خوانند-
و بعضى گفتهاند منفصل لفظهائى بود- كه از درازى يا تنافر حروف تلفظ آن دشوار بود-
و صواب وجه اول است- متغير آنست كه در خطابت شرحش گفته آمد- و از اين جمله استعمال
مستولى استعمال حقيقى بود- و باقى بسوى غرابت و تعجب و تخييل ايراد كند- يا بسوى ضرورت
يا بسوى رمز و تحير سامع- و اما حيلتهائى كه از جهت تخييل بكار دارند- يا متعلق بمفردات
تواند بود يا بمركبات- و متعلق بمفردات گفته آمد- و اما متعلق بمركبات لا محاله راجع
باشد- با نسبتى كه اجزاء قول را با يكديگر بود- و آن يا بمشاكلتى باشد يا بمخالفتى-
و هر يكى يا تام باشد يا ناقص- و يا راجع با لفظ تنها بود يا با معنى- و آنچه راجع
با لفظ تنها بود- يا بحسب اجزاء لفظ بود- يعنى حروف و حركات كه بانفراد دال نباشد-
يا بحسب حروف و حركات دال بود- يا بحسب الفاظ بسيط بود يا بحسب الفاظ مركب بود- و آنچه
راجع با معنى بود- يا بحسب بسايط بود يا بحسب مؤلفات- مثال مشاكلت تام در اجزاء لفظ
غير دال كه حروف بود- تشابه اواخر الفاظ بود كه در سجع و قافيه افتد- و اگر در همه
اجزاء بود اصناف مقلوبات بود- و در اجزاء لفظ غير دال كه حركات بود- تشابه كلمات