زيد
رنج خويش از مردم باز دارد پس محبوب بود- و اين را دليل اولى و اشبه خوانند- و مثال
متساوى زيد ساعى عمرو است- چه در وقت گرفتن او با امير سر مىگفت- و اما در علامت كه
ملزوم محمول نتيجه لازم موضوع نبود- يا لازم موضوع ملزوم محمول نبود- بل يك چيز لازم
هر دو و يا ملزوم هر دو بود- بر يكى از دو شكل ديگر افتد- و حكم اكثرى يا متساوى بود-
مثالش از شكل دوم- فلان زن بزرگ شكم است پس حبلى است- و از شكل سيوم- فقيه عفيف بود
زيرا ك زيد فقيه عفيف است- و علامت در متساويات علامت هر دو طرف نقيض بود- اما استعمال
در هر يكى بسبب قرينه بود- كه مضاف شود با آن طرف- چنانك در مثال مظنون مقيد گفتيم-
و دلايل و علامات باشد كه علل حكم باشند- و باشد كه معلولات باشند و باشد كه مضاف باشند-
و باشد كه دو معلول يك علت باشند- و بعضى قسمت كنند ضمير را- بانچه از محمود بود و
آنچه از دليل بود- و دليل را قسمت كنند بعلامات و مشابهات- و راى محمود قضيه كلى را
گويند كه در مشوريات نافع بود- و چون در تفكير افتد نتيجه آن هم راى ديگر باشد- و ليكن
راى دوم بانفراد مقنع نبود چه راى مكتسب بود- پس راى سه نوع بود- راى ظاهر مقبول بنزديك
جمهور- و راى ظاهر بنزديك مخاطب يا قومى خاص- و هر دو از بيان مستغنى باشند- و راى
مكتسب كه بمقارنت بيان ظاهر شود- و رائى كه بانفراد شنيع نمايد بمقارنت بيان اولى بود-
چنانك كسى گويد كه- امثال من بايد كه اقتناء فضل نكند- چه اين سخن بر اين وجه شنيع
است- اما اگر گويد امثال من- اگر خواهند كه در معرض حسد حساد نيايند- بايد كه اقتناء
فضل نكنند رواج يابد- و باشد كه- بيان در امثال اين موضع مقتضى تخييلى بود- و ليكن
استعمال مخيلات- اگر اقتضاء اقناع نكند خروج باشد از صناعت- و راى كلى بود اما مهمل
بكار دارند يا بر وجه اكثر- مثلا گويند- بسيار بود كه چنين بود