و
آن تبدل حال را كه در موضوع افتد- از مؤثر بنفس خود اعتبارى بود- و بنسبت با فاعل اعتبارى
و بنسبت با منفعل اعتبارى- آن اعتبار كه او را بود در نفس خود- از آن روى كه متجدد
و متصرم بود- آن را حركت خوانند- و آن اعتبار كه بنسبت با فاعل بود- از آن روى كه فاعل
موجد آن حال بود- آن را فعل خوانند- و آن اعتبار كه بنسبت با منفعل بود- از آن روى
كه قابل آن حال بود- آن را انفعال خوانند- و هر تجدد و تصرم كه دفعه بود- آن را حركت
نخوانند- و چون فعل و انفعال بحسب اشتقاق از حركت اعتبار كنند- تحريك و تحرك گويند-
و حركت در چهار مقوله بيش نيفتد- در كم مانند تخلخل و تكاثف- و نمو و ذبول يا سمن و
هزال- و در كيف مانند تسخن و تبرد و اسوداد و ابيضاض- و آن را استحالت خوانند- و در
اين مانند شدن از مكان بمكانى و آن را نقله خوانند- و در وضع مانند حركت جسم مستدير-
بر حوالى مركزى با ملازمت اين خاص- و آن را دوران خوانند- و اگر اعتبار تغير مطلق كنند-
از آن روى- كه دفعه و لا دفعه را شامل بود در جوهر نيز افتد- و آنچه در جوهر افتد دفعه
باشد- و آن را كون و فساد خوانند- و لفظ ان يفعل و ان ينفعل- بر اين دو مقوله بان سبب
نهادهاند- كه فعل و انفعال باشتراك بود بر دو معنى- يكى حالت توجه بهيئتى چنانك گفته
آمد- و ديگر حالت استقرار هياتى- كه توجه بان بوده باشد بعد از حصولش- چنانك سخونت
در متسخن و سواد در متسود- و آن بحقيقت از آن مقوله تواند بود- كه حركت در وى باشد-
و لفظ ان يفعل و ان ينفعل خاص است- بمعنى اول كه مقوله عبارت از آنست- و وقوع تضاد
و شدت و ضعف در اين دو مقوله- از جهت اختلاف جهات حركات- و سرعت و بطء آن ظاهر است-
اين است تمامى سخن در