سايل
را از سه چيز چاره نبود- ا تصور موضعى كه مقدمه از آنجا خواهد گرفت- ب كيفيت توسل بتسليم
مقدمه و تشنيع بر منكرش- و اين هر دو بايد كه از پيش معد كرده باشد- ج تصريح بانچه
در ضمير دارد بر وجه خطاب با غير- و اما نفس مسأله را كه بمثابت وضع هدف است گفتهايم-
كه در جدل مدخلى نيست- و فيلسوف در اول تنها مشارك جدلى است- چه او را در برهان از
ماخذى چاره نبود- اما حكم او بخلاف حكم جدلى باشد- چه جدلى در تبعيد نتيجه از مقدمه
و اخفاء لزومش جهد كند- تا باشد كه مقدمه مسلم دارند- و فيلسوف تقريب و وضوح لزوم دوستتر
دارد- چه او بتسليم چيزى محتاج نبود- و هر قضيه كه جدلى ايراد كند- ضرورى بود يا غير
ضرورى- و ضرورى آن بود كه بناء حجتش بر آن باشد- و غير ضرورى بسوى چهار غرض آورد- ا
استظهار را در حجت ب اخفاء نتيجه را- ج تفخيم سخن را د تكلف ايضاح را- و استقرائى كه
جدلى ايراد كند ضرورى بود يا استظهارى- و اول آن بود كه- نفس مطلوب يا يكى او مقدماتش
بان اثبات كند- و دوم چنان بود كه موضوع مقدمه را كه تسليمش طلبد- هر چند مقدمه محمود
بود- و در معرض تسليم با ديگر جزويات- در حكم مشاركت دهد تا آن مقدمه بهتر تسليم كنند-
و شهرتش ظاهرتر شود- مثلا خواهد كه آنك عدل واجب است مسلم دارند- گويد نه انصاف و عدل
و متابعت سنت- و آنچه جارى مجرى