چند
چيز- نشايد كه بايراد آن چيزها گويند بر سبيل عطف- چنانك گويند عدالت شجاعت و عفت بود-
چه اين حد اقتضاء آن كند كه هر يك به تنهائى عدالت بود- و نيز چون اعتبار ضدش كنند-
لا محاله جور جبن و فجور بود- پس جبن بىفجور جور بود- و بر آن تقدير عفت تنها هم عدالت
بود- و هم جور چون با جبن بود پس عدالت جور بوده باشد- و اگر مجموع هر دو خواهند هم
باشد كه راست نبود- چه هيات تركيب اعتبار نكرده باشند- و تحقيق در اين موضع- آنست كه
تاليف اجزاء سه گونه بود- يكى آنك مؤلف نفس اجزاء بود منضم با يكديگر- مانند تاليف
اعداد از آحاد- و دوم آنك با هياتى زائد بود بر اجزاء- مانند هياتى كه خانه را بود
بسبب وضع اجزاء- و سيم آنك بامرى زايد بود غير اجزاء- و هيات مانند آنچه در سكنگبين-
بعد از تركيب حاصل شود- كه بان دافع صفرا بود- و در مؤلف اول ايراد اجزاء كافى بود
و در دوم و سيوم نبود- پس اول شىء و شىء بود- و دوم شىء مع شىء و سيم شىء من شىء-
كب و همچنانك حد كل- نفس اجزاء نبود نفس تركيب نيز نبود- چنانك گويند- سكنگبين بتركيب
سركه و شكر بود- چه تركيب ديگر بود و مركب ديگر- و تركيب بحقيقت جزوى بود مانند صورت-
و نشايد كه حد كل جزو يا حد جزو بود- كج و باشد كه در حد اجزائى ايراد كنند- كه با
يكديگر مجتمع نتوانند بود- چنانك گويند حسن لذيذ در سمع و لذيذ در بصر بود- و هر دو
در يك چيز بيك اعتبار جمع نيايد- پس هر يكى حسن و لا حس و لا حسن باشد بهم- و همچنين
گويند- موجود آن بود كه فاعل بود يا منفعل- و حد بقسمت همچنين بود مانند آنك گويند-
قضيه آن بود كه يا موجبه بود يا سالبه- و از آنجا لازم آيد كه- موجبه نيز كه قضيه است
يا موجبه بود يا سالبه- و بحسب تحقيق امثال آن علامات باشد نه حدود و نه رسوم- كد و
بايد كه در حد مركب حد هر بسيطى حاصل