غيرى
بود- در خصلتى كه قابل مساوات و لا مساوات بود- و او را مثل آن بود كه- غير را و زياده
مانند توانگرتر- ب و اگر فضيلت قابل اشد و اضعف بود- و قابل مساوات نبود او را اشد
بود مانند سخىتر- ج و اگر قابل اشد نيز نبود- يا هر دو در آن فضيلت مساوى باشد- و
ليكن او را فضيلتى ديگر بود خاص- مانند شجاع عفيف بنسبت با شجاع تنها- د و آنچه مشارك
نبود بل هر يكى را فضيلتى بود- و ليكن فضيلت او ثابت و باقى بود- تا در مطلوب بالذات
نافع بود مانند حكمت بنسبت با يسار- ه يا فضيلت او در وجوه و مصلحت اعم بود- مانند
شجاعت بنسبت با عفت- يا ادوم بود مانند صيت ساير بنسبت با يسار- اما اگر اكثر بود بىاعتبارى
ديگر باشد كه افضل نبود- مانند شجاعت و عفت بنسبت با حكمت- و آنچه اولى بود از غير
در فضيلت- يعنى فضيلت او را بالذات بود- و غير را مستفاد از او بالعرض- و اما اگر اولى
بانفراد استعمال كنند- بان ترجيح وجود خواهند- و بان اعتبار بر همين معنى كه در وجه
ششم گفتيم- بعينه اطلاق كنند بر معنى ديگر- و آن چنان بود كه حكمى را علتى بود غير
تام- و تمامى آن علت را شرايط بسيار بود غير محصور- و بعضى از آن مخفى- پس چون وجود
او را- يك بار با مقارنت عددى بيشتر از آن شرايط بگيرند- و يك بار با مقارنت عددى كمتر-
حصول حكم با اول متوقعتر باشد- بحسب ظن از آنك تا آخر- و اما بحسب وجود- اگر علت تام
بود حصول معلول واجب بود- و اگر تام نبود ممتنع بود- اما چون بر حصول تمامى شرايط و
لا حصولش- وقوف نبود حكم بوجوب و امتناع نتوان كرد- پس طرفى را از حكم- كه ميل نفس
بحصولش زيادت بود اولى خوانند- و باشد كه باوليت ترجيح خواهند در معنى ديگر- كه مقارن
اولى بود در ذكر- چنانك آفتاب از چراغ بافادت اولى بود- و اولويت باشد كه باعتبار وقوع
بود چنانك گويند- اگر قرض گزارده شود اولى باشد-