بحد
گويند- و الا گويد حد آن بر من واجب نيست كه با تو بگويم- و از لميت يا بر اين وجه
كه گويد- لم قلت ما قلت چون سؤال از علت حكم بود- يا هل تقول ان علته كذا و كذا ام
لا- چون سؤال از علت خارجى بود يا بر نوع مذكور- و در ماهيت مقدمات جدلى شايد كه مشهورات
مطلق بود- يا محدود يا مشهورات به قراين- يا آنچه به مشهورات اثبات كرده باشند- يا
مقابل مشهور كه شنيع باشد- و مشهور مطلق و محدود بيان كرده آمد- و اما مشهور بقرينه
مقدماتى بود- بنفس خود مشهور و محدود نباشد- و بسبب اتصال بمشهورى مطلق يا محدود- از
جهت مشابهت با تقابل مشهور شود- و اتصال افادت انتقال ذهن كند- از تصور شهرت اول به
تصور شهرت دوم- و اگر چه انتقال فى نفس الامر واجب نبود- پس شهرت دوم منوط بود به شهرت
اول- چنانك گويند اگر علم باضداد يكى است- حس باضداد يكى باشد چه حس مناسب علم است-
و همچنين اگر احسان با اصدقاء حسن است- اساءت با اعداء حسن باشد- و اما آنچه بمشهورات
اثبات كرده باشند- چنان بود كه مطلوب بود در قياسى- و مقدمه در قياسى ديگر- و اما مقابل
مشهور در قياسات خلفى افتد- و نتيجه قياس جدلى هم نشايد كه مشهور حقيقى بود- چه مشهور
حقيقى را انكار نتوان كرد- و باثبات حاجت نبود- و امثال آن مطلوب نتواند بود مگر بقياس
با مشاغب- همچنانك اوليات بقياس با مغالط- يا بقياس با كسى كه آن مشهور بنزديك او معروف
نبود- و به چيزى معروفتر او را تنبيه دهند بر آن- و حجت با منكر مشهورات نافع نبود-
بل جواب ايشان يا بعقوبت بايد داد- چنانك كسى را كه- انكار حسن عبادت خداى و قبح عقوق
پدر و مادر كند- يا ببخشايش و رحمت بر ايشان- چنانك كسى را انكار آن كند كه صحت پسنديده
است- يا بسخريت و استهزاء- چنانك كسى را كه گويد- كه آفتاب هر روز بشخص ديگرى است-
يا بتكلف و احساس- چنانك كسى را كه انكار