حرف
استفهام ايراد كند- آن را بان اعتبار مسأله جدلى خوانند- و بعد از تسليم مجيب همان
را چون جزو قياس كنند- بان اعتبار مقدمه جدلى خوانند- و نتيجه قياس را كه در علوم برهانى
مطلوب گويند- در جدل وضع خوانند- و معنى وضع نزديك بود بمعنى دعوى- كه اثبات يا ابطالش
خواهند كرد- و باشد كه وضع خوانند هر دعوى را- كه اثبات آن نه ببرهان ممكن بود و نه
بجدل- بل دعوى صرف بود بحسب قول تنها- چنانك كسى گويد همه موجودات يكى است- يا گويد
ميان اهل عالم در رايها مناقضت نيست- يا گويد حركت را وجود نيست- و در اين موضع مراد
بوضع نه اين معنى است- بل معنى اول است كه ياد كرديم- پس بناء قياس جدلى بر مسأله بود-
و جزو اين مقدمه و نتيجه او وضع- و موضوع هر سه بذات باشد- كه يك چيز بود و باعتبار
مختلف- و محمول مقدمات- يا مساوى موضوع بود در انعكاس يا نبود- و اول را خاصه خوانند-
و دوم را يا واقع بود در جواب ما هو يا نبود- و اول را جنس خوانند و دوم را عرض- پس
محمولات باين قسمت سه بود- خاصه يا جنس يا عرض- و محمول مساوى يا دال بر ماهيت بود
يا نبود- و اول يا حد بود يا رسم و حمل اسم لفظى بود پس ساقط بود- و آنچه دال بر ماهيت
نبود يا مفرد بود يا مؤلف- و مفرد خاصه مفرد بود و مؤلف خاصه مؤلف- و آن را باعتبار
آنك موجب معرفت ماهيت بود رسم خوانند- و در اين فن فرق ميان افراد و تاليف در محمولات-
مقتضى فائده نبود و هر دو را خاصه خوانند- و باين معنى خاصه خاصتر بود از آنك باول
گفتيم- پس محمولات مساوى يا حد بود يا خاصه- و باين اعتبار محمولات چهار بود- حد يا
خاصه يا جنس يا عرض- و جنس شامل بود هر يكى را- از جنس و فصل و اجزاء آن باين اعتبار-
چه جمله واقع باشند در جواب ما هو- و عرض شامل بود عرضيات عام را و عرضياتى را- كه
خاصتر