قياس
برهانى بود- يا غير آن مانند جمهور يا قومى يا شخصى- و آن بوجهى شامل اول بود- چه آنچه
غير حق وضع كرده باشند- باشد كه فى نفسه مستحق آن بود كه آن را حق نيز وضع كند- و باشد
كه نبود- پس هر يكى از صور و مواد در اين صناعت- عامتر از آن بود كه در برهان- و مقدمات
هر قياسى يك طرف بود از دو طرف نقيض- اما در برهان يك طرف بعينه و در جدل لا بعينه-
چه جدلى را نظر بر الزام بود نه بر تعيين مطلوب- چنانك طبيب را نظر بر حصول صحت بود-
نه بر تبريد مزاج يا تسخين- و استعمال او دو طرف متناقض را بحسب دو غرض مختلف- مانند
استعمال طبيب بود دو داروى متضاد را- بحسب دو مرض مختلف- و چون هر چه نه يقينى بود-
ظنى بود يا آميخته بظنى و ظن جهل بود نه علم- پس ظنى مطلق مشتمل بر جهل متضاعف بود-
مانند جهل مركب- و آميخته بظن مقارن جهلى بود- و ليكن آن جهل اقتضاء فساد اعتقادى كند-
كه مقارن او باشد- چه هر چه نه بر آن وجه دانند كه بايد- و اگر چه چنان بود نه علم
بود- و استعمال امثال آن در استفادت مطلوبى- بسوى نفس خود معتمد نبود- پس بالذات مفيد
نبود اما بسوى غير باشد كه مفيد بود- پس جدل بحسب شخص نافع نبود بالذات- بل منفعت او
بحسب شركت بود- و باين سبب از برهان متاخر است در مرتبه- و وجه منفعت جدل آنست كه-
تعيش نوع انسان بىمعاونت و مشاركت ممتنع است- و حسن مشاركت مبنى است بر التزام جمهور
دو چيز را- يكى آنچه بايد كه بان اقرار كنند- مانند اعتراف بوجود خالق و صحت نبوات
و اثبات معاد- و دوم آنچه بايد كه بر آن عمل كنند مانند عبادات و معاملات- پس آنچه
مؤدى بود بحصول اين اعتقاد- به آسانى جمهور را نافع بود در شركت- و آنچه مقتضى ابطالش
بود ضار بود- و برهان كه مبنى بر معقولات صرف بود- بنسبت با عقول همه كس اين افادت
نتواند كرد- چه بعضى را استعداد قبول آن نباشد- و بعضى را به دشوارى و روزگار دراز
استعداد حاصل شود- اما جدل بسبب آنك مبنى بود بر آنچه محمود و مقبول بود-