متصور-
حال بر اين جمله بود كه اين معترض گفته است- چه از تصور چيزى معلوم بود- كه كدام معنى
بالذات در وى داخل است- و كدام معنى خارج- و اين است علت آنك- يك چيز را بحسب اعتبارات
مختلف حدود مختلف گويند- چنانك صورت و طبيعت و قوت را در علم طبيعى- با آنك بحقيقت
هر سه بحسب ذات يكىاند- و آن حدود حدود مفهومات مختلف باشد- كه از آن اعتبارات لازم
آيد- اين است تمامى سخن در حد- و از مباحث علم جدل- اطلاعى زيادت بر احوال حدود و رسوم
ناقص و غير ناقص- حاصل شود- و وجوه فسادى كه در هر يكى افتد معلوم گردد- و اين مقالت-
بر بيان كيفيت تناول برهان و حد شخصيات را ختم كنيم
فصل
دوازدهم در بيان آنك در اشخاص جزوى نه برهان توان گفت و نه آن را حد توان گفت
هر
حكم كه بر اشخاص كاين فاسد كنند برهانى نتواند بود- چه وجود چنان شخصها جز بحس معلوم
نشود- و حكمى كه بمقتضاى عقل بود بالذات جز بر موضوعات كلى نبود- و هيچ كلى اقتضاء
آن نكند- كه شخصى معين در او داخل باشد- پس اگر شخصى معين اقتضاء آن كند- كه او در
آن كلى داخل باشد- دخول او در آن كلى امرى عرضى بود آن كلى را- كه در وقت تكون شخص
حادث شود- و در وقت فسادش زايل- و چون چنين بود- محمول را بر شخصى معين حمل نتوان كرد-
جز در وقت احساس بوجود او- و اگر چه آن محمول ذاتى مقوم باشد- مثلا حكم بانسان بر زيد-
جز در وقت احساس بوجود او صادق نبود- چه بعد از غيبت از حس اگر منعدم شود- زيد معلوم
ايشان تواند بود- و نيز اثبات آنچه از شان او بود- احساس بدان محسوس را جز بحسى ممكن
نبود- اما لواحق