پس
واقع نيستند در حد كل- چه انسان از آن روى كه انسانست اصبع جزو او نبود- و در تصورش
به تصور اصبع حاجت نبود- مگر كه بانسان شخصى كامل الاجزاء خواهند- و بر آن تقدير چون
اعتبار كمال اجزاء شخص كرده باشند- اصبع او را جزو ذاتى بود- چه در تصور انسان باعتبار
كمال شخص- به تصور جملگى اجزاء شخص احتياج افتد- و اين انسان نه انسان اول است- كه
اعتبار ماهيت نوع بيش نكرده باشند- اما در حد اصبع چاره نبود از ذكر انسان بان معنى-
چه اصبع جزو جسم انسان نه بسبب ماده تنهاست- بل بسبب لحوق انسانيت است آن ماده را-
و بر اين قياس در ديگر صورتها- و بعد از تقرير اين مباحث گوئيم- از فصول گذشته معلوم
شد- كه حدى است بحسب اسم و حدى است بحسب ذات تام- و حدى ديگر ناقص و حدى مشارك برهان
تام- و حدى ناقص از مبدا برهان- و حدى ديگر هم ناقص از كمال برهان- و همچنين حدى مساوى
محدود- و حدى كمتر از محدود و حدى بيشتر از محدود- و اين جمله در معنى حد متساوى نيستند-
بل بعضى از بعضى باين معنى اولى است- پس وقوع حد بر اين جمله بتشكيك باشد- و حد بحقيقت
آن بود كه مساوى محدود بود در معنى- و خواجه ابو على سينا در صعوبت تحديد اعيان موجودات-
مبالغتى عظيم كرده است- و گفته ايراد جنس قريب و فصل ذاتى مقوم اولى- بىآنك فصلى مقسم
جنس باشد- يا مقوم نوع در طول و عرض اهمال كرده باشد- يا عرضى بجاى فصلى ايراد كرده
بغايت دشوار باشد- و بعضى اهل صناعت اين سخن بر او رد كردهاند- و در سهولت تحديد مبالغه
كرده- و گفته- حد بحسب اسم باشد و اسم بحسب تصور واضع و فهم مستمع- و حق آنست كه اگر
حد حقيقى تام خواهند- كه مطابق محدود بود بالذات و فى نفس الامر- بىزيادت و نقصان
حال بر اين جمله بود- كه ابو على گفته است- و اگر تعريف خواهند بحسب تصور