بر
ماهيت اضافت- و مع ذلك محدود در حد مكرر شود- از جهت تنبيه بر آنك وجود اضافت همين
معنى است- و آن آنست كه گوئيم بان اعتبار كه چنين بود- چه اگر قيد حذف كنند اضافت حقيقى
نبود- و اين قيد تكرار معنى ابوت است- و از جهت وقوع مضاف در حد مضاف- قومى را گمان
افتاده است- كه به يكديگر تعريف توان كرد- و در مركب از عارض و معروض هم معروض مكرر
شود- چنانك در حد عدد زوج بايد گفت- مؤلف بود از آحادى كه منقسم شود بدو عدد متساوى-
پس عدد مكرر است يك بار در مؤلف از آحاد كه حد اوست- و يك بار در حد عارض او- و هر
محدودى كه كم يا ذو كم بود- و او را بعد از تحصيل نوعيت انقسامى عارض شود بحسب ماده-
پس خواهند كه جزو او را از آن روى كه جزو اوست حد گويند- كل در حد جزو افتد بضرورت
از جهت اضافت- بخلاف مركبات كه آنجا جزو در حد كل افتد- مثلا انسان در حد اصبع و دايره
در حد قطعه- و قائمه در حد حاده افتد- و سطح در اين دو مثال ماده عقلى است- و فرق ميان
اين مثالها آنست كه- اصبع جزو بالفعل است انسان را- و قطعه و حاده جزو بالفعل نيستند
دائره و قائمه را- و نيز تا دائره بالفعل موجود نبود قطعه نتواند بود- و اگر چه بعد
از حصول قطعه دايره دائره نبود- و واجب نبود كه قائمه بالفعل موجود بود- تا حاده موجود
بود- اما تعقل حاده بىتعقل قائمه صورت نبندد- چه معنى حدت ميل خطى است بخطى كه باو
متصل باشد- و تصور ميل بعد از تصور قيام خط بود بر خط بىميل- پس تصور قيام بمماثلت
و مساوات است- و تصور ميل بخروج از آن- و اگر گويند حاده زاويه كهتر است- از دو زاويه
حادث مختلف- كهتر و مهتر هم بعد از تصور مماثلت و مساوات متصور بود- چه مهتر زايد از
مثل بود و كهتر ناقص از او- و بعد از تقرير اين فرق گوئيم- اين اجزاء ذاتى مقوم كل
نيستند- از آن جهت كه طبيعت نوعيت كل باشد-