و
نوع دوم كيفيات نفسانى بود- و آن را حال و ملكه خوانند- و نام اين نوع هم بدو لفظ باشد-
و آن هياتى بود كه اجسام ذو نفس را بسبب نفس- يا نفوس را بمشاركت ابدان حادث شود- مانند
علوم و اعتقادات و ظنون- و عدالت و عفت و شجاعت و سخاوت- و ديگر فضايل و اضداد آن-
از رذايل و اخلاق نيك و بد- و ديگر عوارض نفسانى چون خوف و غم و اندوه- و خجلت و حيا
و شادى و دوستى- و دشمنى و خشم و كينه و صحت و مرض و امثال آن- و هر چه از آن جمله
سريع الزوال بود- مانند ظنون و اعتقادى كه راسخ نشده باشد- و خشم حليم و صحت ممراض-
و غم و اندوه منبسط طبع و خجلت و حيا آن را حال خوانند- و آنچه بطى الزوال بود- چون
علوم و فضايل و رذايل و كينه- و مانند آن آن را ملكات خوانند- و ملكه هياتى نفسانى
بود كه- موجب صدور فعلى يا انفعالى شود بىرويتى- و مباينت ميان حال و ملكه بعوارض
بود- و حال آن هياتى بود كه عارض شود- و هنوز راسخ نشده باشد- و چون راسخ گردد ملكه
باشد- پس نسبت حال با ملكه چون نسبت طفل بود با مرد- و نوع سيوم استعدادات افعال و
انفعالات بود- و آن را قوت و لا قوت خوانند- و آن چنان بود كه چون چيزى در موضوعى بقوت
بود- و طرف حصول و لا حصول را ترجيحى نه- بعد از آن يك طرف را استعدادى حاصل آيد- كه
مقتضى رجحان آن طرف باشد- و لا محاله آن استعداد هياتى باشد در موضوع- پس اگر آن استعداد-
موجب ترجيح طرف صدور فعلى باشد از آن موضوع- مانند هيات مصراعى در مرد كه مقتضى آن
باشد- كه آسان قرين خود را در كشتى بتواند افكند- يا موجب ترجيح طرف قابل نابودن موضوع
انفعالات را- مانند هيات مصحاحى در مردم كه مقتضى آن باشد- كه مزاج او از صحت به آسانى
منحرف نشود- و مانند هيات صلابت