خوانند-
و اين نوع را نامى نگفتهاند بيك لفظ مفرد- و چون حواس پنج است اين كيفيت پنج نوع شود-
محسوس بحاسه بصر و آن الوان باشد- چون سياهى و سپيدى- و سرخى و زردى و سبزى و كبودى-
و آنچه از تركيبات آن خيزد- و اضواء چون ضوء آفتاب و ماه و ستاره و آتش و غير آن- و
محسوس بحاسه سمع و آن اصوات باشد- و كيفياتى كه در اصوات باشد- كه بسبب آن اصناف حروف
حادث شود- و ديگر كيفيات كه موجب گرانى و تيزى و بلندى و پستى- و التذاذ و تنفر اصوات
شوند- و محسوس بحاسه شم- و آن بويهاى خوش و ناخوش بود و انواع آن- و محسوس بحاسه ذوق
و آن طعوم نهگانه بود- يعنى شيرينى و ترشى و شورى و تيزى و تلخى- و دسومت و عفوصت
و قبض و تفاهت- و همچنين آنچه از آن مركب شود- و محسوس بلمس و آن كيفيات اربعه بود-
يعنى حرارت و برودت و رطوبت و يبوست و توابع آن- مانند خشونت و ملاست- و ثقل و خفت
و آنچه بدان ماند- و بهرى خشونت و ملاست را از مقوله وضع شمرند- و بهرى گويند كيفيتى
ملموسه باشد- تابع استواء وضع يا عدم استواء وضع- و اين كيفيات دو گونه بود- راسخ مانند
زردى زر و سرخى خون- و غير راسخ چون سرخى خجل و زردى وجل- و اول را انفعاليات خوانند
و دويم را انفعالات- و امتياز ميان اين دو بامور عارضى باشد نه بامور ذاتى- چه رسوخ
و عدمش از عوارض ماهيت بود نه از مقومات-