چون
محدود ضد فلان چيز است- ضد حد آن چيز حد محدود بود- و اين هم باطل است- چه سخن در حد
ضد اول همان است كه در حد ضد دوم- و دور مفيد نبود- و يكى از ديگر واضحتر نباشد- و
نيز پس آنچه آن را ضد نبود حدش نبود- و از اين جمله معلوم شود كه- اكتساب حد ببرهان
و قياس معقول نبود- و قسمت نيز چنانك مفيد قياس نبود- بحسب بيان مذكور- در باب قياس
مفيد حد هم نباشد بانفراد- و قسمت چنان بود كه گويند- مثلا انسان حيوانست يا نيست-
و اگر هست ناطق است يا نيست- و چون هم حيوان است و هم ناطق- پس حيوان ناطق حد اوست-
و وجه خلل در اين بيان بسيار است- ا تعيين حيوان در قسمت اول و ناطق در قسمت دوم- دعوى
مجرد از بيان است- و باستثناء نقيض ديگر قسم بيان نتوان كرد- چه نقيض قسم باقى از عين
قسم معين- خفىتر باشد يا مساوى او- و اگر ببيان حاجت نيست پس قسمت نيز حشو است- ب
بسيار بود كه حمل اوصافى متفرق بر موصوف صحيح بود- و مجتمع صحيح نبود چنانك شاعر و
نيك بر زيد- پس بر تقدير تحصيل اوصاف از قسمت چه دانند كه- حملش بر محدود بر سبيل اجتماع
صحيح است- ج بسيار بود كه جمع اوصاف با صحت مؤدى- باتحادى كه محصل ماهيت موصوف باشد
نبود- مانند اسود و حار و تا چنان نبود حد نبود- د باشد كه قسمت بذاتيات نبود- بل حيوان
بماشى و غير ماشى قسمت كرده باشند- پس غير ذاتيات در حد آورده باشند- ه باشد كه قسمت
اولى نبود- چنانك جسم بناطق و غير ناطق قسمت كرده باشند- پس بعضى ذاتيات ساقط شود-
و باشد كه- جمع اوصاف بر ترتيبى كه در حد شرط بود اتفاق نيفتد- پس از سوء ترتيب اختلال
بحد يابد- ز چون جمله اوصاف مجتمع شود- بچه معلوم شود كه آن اوصاف حد است- اگر قياس
كنند بر اين وجه- كه مجموع آن اوصاف قولى دال بر ماهيت است- پس حدود صغرى عين