خفى-
و بعضى متصور بحقيقت و بعضى بحسب علل و اسباب- و بعضى بحسب معلولات و آثار- و بعضى
بحسب عوارض و لواحق ديگر- پس حد دال بر ماهيت نيز مختلف باشد- بحسب اين اختلافات بعضى
تام بود و بعضى ناقص- و بعضى بامور ذاتى و بعضى بامور خارجى- و تفصى از ميان اين امور
لازم باشد- تا حد حقيقى تام كه قولى بود دال بر ماهيت محدود- و تصورش مقتضى حصول عقلى
صورتى بود- مطابق موجود خارجى ملخص شود- و مراتب حدود ديگر بحسب قرب و بعد از آن هم
معلوم گردد- و در اين حد نزاع ممكن باشد- چه توان گفت اين حد مطابق محدود است- و اين
حد مطابق نيست- پس هر چه حد بود بحسب ذات باعتبارى باشد- كه باعتبار ديگر حد بود بحسب
اسم- اگر آن ذات را اسمى مطابق بود- اما اين حكم منعكس نشود- و برهان را با حد بحسب
ذات مناسبتى باشد- و در تنبيه بر آن در حد منفعتى- و اگر چه اكتساب نفس حد ببرهان ممكن
نبود- چنانك گفته آيد- و وجه مناسبت آن بود كه- برهان همچنانك افادت وجود حكمى كند
موضوع را- افادت نفس وجود موضوع نيز كند- و تا وجود موضوع معلوم نباشد- او را حدى بحسب
ذات معقول نبود- و وجود موضوع بحد معلوم نتواند شد- چه حد مشتمل بر ذاتيات بود- و وجود
بيشتر اعيان موجودات را ذاتى نبود- و برسم نيز معلوم نتواند شد- چه رسم مشتمل بر عرضيات
بين بود- نه آنچه ثبوتش ببيانى محتاج بود- و چون اثبات عرضيات غير بين جز ببرهان صورت
نبندد- پس اثبات وجود موضوعى را- كه وجودش بين نبود ببرهان تواند بود- و در اين موضع-
اگر حد بحسب اسم مطابق مسمى بوده باشد- و مشتمل بر اوصاف ذاتى و علل ماهيت او- بمعاونت
برهانى كه معطى لميت مطلق بود حد حقيقى گردد- چنانك در مثال مثلث متساوى الاضلاع گفتهايم-
چه حد مثلث در اول- مشتمل بر ذكر اضلاع سهگانه است كه علت ذاتى مثلثند- پس بعد از
بيان