از
محسوسات كلى شود- و بمحسوس و مدرك صورتهاى كلى مىخواهيم- كه عقل از جزويات انتزاع
كرده باشد- و جزوياتش مدرك حواس ظاهر يا باطن بود- و هر چند اقتناص اين تصورات در مبادى
فطرت- بنوعى اكتساب صورت بندد شبيه باستقراء- چنانك گفتهايم- اما عقل را بعد از تقرير
صور- التفاتى بوجه اكتساب باقى نماند البته- و باين سبب بين بود و اولى التصور- و مبادى
تصورات مكتسب از تصورات بين غير مكتسب بود- چنانك در تصديقات گفته آمده است- و واجب
نبود كه هر تصورى غير مكتسب- مبدا تصورى مكتسب باشد- و توصل از تصورات بين بتصورات
غير مكتسب- بطريق انتقال بود- يا از محمولات ذاتى مقوم كه بمثابت علل باشند- در ذهن
ماهيات موضوعات را بموضوعات- يا از محمولات عرضى ذاتى كه بمثابت معلولات ذهنى باشند-
يا غير ذاتى بمعروضات- يا از علل ذاتى در خارج بمعلولات يا بر عكس- يا از شبيه بشبيه
يا از مقابل بمقابل- و بعضى از اين انتقالات مفيد تصورى حقيقى تام بود- و آن انتقال
از ذاتيات مقوم بموضوعات- يا از علل ذاتى بمعلولات بود- و بعضى مفيد تصورى ناقص بود-
شبيه بتصورى تام يا غير شبيه- و آن باقى اقسام بود بر حسب مراتب- و از همه بهتر انتقال
از اعراض ذاتى بمعروضات- يا از معلولات بعلل بود- و ناقصترين انتقال از شبيه بشبيه-
و مقابل بمقابل كه تعريفات مثالى بود- و ذاتيات مقوم و علل ذاتى- كه مقتضى افادت تصور
حقيقى باشند اجزاء حدود باشند- و معلولات و عوارض كه مقتضى افادت تصورى باشند- غير
حقيقى اجزاء رسوم باشند- و ايراد نظاير اجزاء امثله و مبادى به همه حال- بايد كه از
مطالب معروفتر باشند در عقل- پس اگر بطبع نيز اقدم باشند- افادت معرفت حقيقى كند بر
وضع طبيعى- و بمثابت برهان لم باشند در تصديقات- و اگر بطبع اقدم نباشند افادت معرفتى
ناقص كند- و بمثابت برهان ان باشند- و آنچه از معلولات بعلل بود بمثابت دليل باشند-
و حاصل آنست كه آنچه نزديك عقول ما بين باشد- از حد و رسم مستغنى بود-