نيست-
و هر يكى از اين دو قسم- يا بيواسطه اكتسابى حاصل شود- يا بواسطه اكتساب حاصل آيد-
مثال تصور نامكتسب شناختن مردم- و مثال تصديق نامكتسب دانستن آنك مردم هست- و مثال
تصور مكتسب شناختن حقيقت فرشته- و مثال تصديق مكتسب دانستن بيقين كه فرشته هست- و همچنانك
در اكتساب چيزى كه حاصل نبود- ماده مخصوص ببايد- كه در آن ماده تصرف كنند بوجهى مخصوص-
تا مطلوبى كه مكتسب خواهد بود حاصل آيد- مثلا نجار را در نجارت تخت- بچوبى كه شايسته
آن كار بود حاجت افتد- تا چون در آن چوب تصرف كند- ببريدن و تراشيدن و غير آن- بر وجهى
كه او داند تخت حاصل شود- مردم را نيز در تحصيل تصور و تصديق مكتسب- بمعانى معلوم كه
در خاطر او مقرر باشد- پيش از كسب حاجت بود- و بتصرفى كه در آن معانى بر وجهى معلوم-
تا از آن معانى بواسطه آن تصرف تصور مطلوب- يا تصديق مطلوب حاصل كند- و همچنانك آن
تصرف را كه نجار در چوب كند- بر وجهى كه مؤدى بود بمطلوب او- چون ملكه باشد صناعت نجارت
گويند- آن تصرف را كه مردم در معانى كنند- بر وجهى كه مؤدى بود بمطلوبى كه مىخواهد-
چون ملكه شود صناعت منطق خوانند- و چنانك نجار استاد آن كس باشد- كه داند كه از هر
چوبى چه توان ساخت- و كدام چوب شايسته تخت بود و كدام چوب ناشايسته- و انواع تصرفات
كه مؤدى بود بمطلوب- بر وجهى اتم يا بر وجهى ناقصتر- يا خود مؤدى نبود بمطلوب اصلا
واقف و قادر باشد- منطقى استاد آن كس باشد كه داند كه- از هر معنى كه در خاطر مردم
متمثل شود- بكدام مطلوب توان رسيد- و بر انواع تصرفات- كه مؤدى بود به تصورات و تصديقات
كه اقسام علم است- بر وجهى اتم يا بر وجوه ناقصتر- يا بر وجهى كه مؤدى نبود بمطلوبى
واقف و قادر باشد-.