و
فراست و غير آن از اين قبيل بود- و وثاقت و عدم وثاقت در آن- راجع بود با كثرت وجود
و قلتش
فصل
پانجدهم در موضوعات و مبادى و مسائل علوم برهانى و آنچه در فواتح بعضى علوم ياد كنند
هر
علمى را سه چيز بود موضوع و مبادى و مسائل- و موضوع علم آن چيز بود كه- علم مشتمل بر
بحث از اعراض ذاتى او بود- و مبادى علم قضايائى بود كه- براهين آن علم مؤلف از آن قضايا
باشد- و در آن علم بر آن قضايا برهان نگويند- يا از جهت وضوح- يا از جهت آنك آن قضايا
مسائل علمى ديگر بود- بلندتر يا فروتر از آن در مرتبه- و مسائل آن قضايا بود كه در
آن علم برهان بر آن گويند- بل علم مشتمل بر آن براهين باشد- پس موضوع ما عليه البرهان
يا ما فيه البرهان بود- و مبادى ما منه البرهان و مسائل ما له البرهان- اما موضوع علم
يا يك چيز مفرد بود يا چيزهاى بسيار- و يك چيز مفرد يا بحسب ذات بر اطلاق موضوع علم
بود- يا بحسب عارض و عارض يا ذاتى بود يا غريب- و اول مانند عدد حساب را- و دوم مانند
جسم- از آن روى كه موضوع تغير است علم طبيعى را- و سيوم مانند اگر متحرك علمى را كه
باو منسوب است- و چيزهاى بسيار را تا با يكديگر مناسبتى نبود- كه مؤدى بود بنوعى اتحاد
موضوع يك علم نتواند بود- و آن مناسبت يا بسبب اشتراك بود در معنى ذاتى- چنانك خط و
سطح و جسم- اگر هر سه را موضوعات هندسه نهند- در مقدار ذو وضع كه جنس ايشان است- و
يا در معنى عرضى- چنانك نقطه را با اين سه نوع در اتصال- كه در اتصال مناسبت مانند
ايشان است- اگر او را نيز در هندسه مدخلى نهند- و يا در نسبت با مبدا- مانند موضوعات
علم كلام كه منسوبند بيك مبدا- و يا در نسبت با