وقتى
باشد- و آنچه خالى بود از ضرورت ممكن بود- و هر چه ممكن بود- نظر يا در وجودش كنند
يا در امكانش- اگر نظر در امكان كنند و امكان نفس محمول بود- يعنى خواهند كه- اثبات
امكان كنند موضوعى را جهت ضرورى باشد- چه امكان ممكنات را ضرورى باشد- و اگر امكان
جهت بود- يك مقدمه يا هر دو لا محاله ممكن باشد- و اگر نظر در وجودش كنند- يا مطلوب
اكثرى الوجود بود- يا اقلى الوجود يا متساوى الوجود و العدم- مثال اكثرى الوجود- وجود
پنج انگشت اشخاص نوع مردم را- و مثال اقلى الوجود انگشت ششم انسان را- و مثال متساوى
نرينه زادن حيوانات- و اقلى الوجود اكثرى العدم بود- پس قسم اول و آخر داخل بود در
اكثرى ايجابى و سلبى- و باين اعتبار ممكن اكثرى بود يا متساوى- و وجود و عدم در متساوى
مطلوب يقين نتواند بود- چه آن مشكوك محض بود- و تعلق يقين بمشكوك محال بود- و اگر طبيعت
تساوى مطلوب بود- حالش همان بود كه در ممكن گفته آمد- و چون وجود اكثرى مطلوب برهانى
بود- مقدماتش هم اكثرى بايد هر دو يا يكى- چنانك گويند مردان را مواد متحلل غليظ شود-
پس پوست گردن و زنخ ايشان را كثيف گرداند- و چون چنين بود در آن وقت ايشان را ريش بر
آيد- و اين هر دو مقدمه اكثرى است- و شايد كه يك مقدمه ضرورى بود- چه نتيجه چون تابع
اخس مقدمات بود- يك مقدمه اخس كافى بود- و جمله اين مقدمات بايد كه ذاتى بود- اما از
ذاتيات غير لازم باشد- و اكثريات را مراتب بسيار بود- ميان دو حد دوام و تساوى- بحسب
كثرت وجود و قلتش- و مبادى اكثريات و ديگر ممكنات از مجربات بود- و بهرى از محسوسات
و بيشتر مطالب در فروع طبيعيات- مانند حوادث كون و فساد و احوال معادن و نبات و حيوان-
و ديگر علمهائى كه تحت اين علم بود- مانند طب