تواند
بود- كه ذكر بود و تواند بود كه نبود- چه فصول مقسم كه محصل نوع باشند- مانع آن قسمت
نبود- و در عدد بخلاف اين بود- چه تحصيلش بفصول اگر مستلزم زوجيت بود- فرديت بر او
محال بود و بعكس- و بوجهى ديگر ذكورت و انوثت لاحق- بحسب ماده است كه مناسب جنس باشد-
و زوجيت و فرديت بحسب صورت كه مناسب فصل باشد- و محصل وجود صورت بود نه ماده- و در
اين موضع باشد كه- ميان فصول و اعراض اشتباه افتد- بخلاف آنچه با صحت انقلاب اقسام
بود- و بيان آنك مثال اين اعراض فصول نيستند آنست كه- تصور حيوان بىتصور ذكورت و انوثت
صحيح بود- و نيز ذكورت و انوثت راجع با حال آلات تناسل و تناسل- بعد از حيات صورت نبندد-
و حيات بفصلى متقوم شود- پس تا متنوع نشود محصل نشود- و تا محصل نباشد تناسلش صورت
نبندد- و همچنين تا عدد- كه موضوع انقسام و عدمش است محصل نباشد- عروض اين دو عارض-
كه مقتضى زوجيت و فرديتند صورت نبندد- و بحقيقت آنچه لاحق انواع بود- لحوق او نفس موضوع
را اولى نبود- اما بحسب اصطلاحى كه در صدر اين فصل گفتيم اولى شمرند- و فرق باشد ميان
قضيه اولى- و ميان قضيهاى كه حملش اولى بود- و ميان قضيهاى كه برهانش اولى بود- و
اول آنست كه ميان محمول و موضوع اوسطى نباشد- و قضيه بنفس خود بين بود- چنانك در مبادى
برهان گفته آمد- و دوم آنست كه محمول او- بر عامتر از موضوع او محمول نبود چنانك گفتيم-
و شايد كه ميان هر دو وسايط بسيار بود- اما اوسط لا محاله مساوى اصغر باشد- و باشد
كه مساوى هر دو حد بود- و آن اعراض مساوى بود- مانند حال زواياى مثلث مثلث را- و سوم
آنست كه برهان اول و بالذات بر وى بود- مانند برهانى كه- اقتضاء حال زواياى مثلث كند
مثلث