هر
چند حس بانفراد افادت راى كلى نكند چنانك گفتيم- اما بايد كه معلوم باشد كه- مفتاح
ابواب علوم كلى و جزوى حس است- چه نفس انسانى از ابتداى فطرت تا آنگاه كه- جملگى معقولات
اولى و مكتسب او را حاصل شود- اقتناص مبادى تصورات و تصديقات بتوسط حواس تواند كرد-
و باين سبب معلم اول گفته است در اين علم كه- من فقد حسا فقد فقد علما- و آن چنان بود
كه- چون نفس به يكى از حواس ظاهر ادراك محسوسى كند- صورتى مساوى آن محسوس در خيال او
مرتسم شود- تا بعد از غيبت آن محسوس بهر وقت كه خواهد- بادراك آن صورت معاودت تواند
كرد در باطن خود- و آن صورت مساوى صورت اول بود- در همه عوارض و لواحق كمى و كيفى و
وضعى و اينى و غير آن- الا آنك در ادراك محسوس اول بحضور ماده كه مكفوف بود- بان عوارض
احتياج بود- و در ادراك اين صورت احتياج نيست- بعد از آن نفس- بتوسط فكر و قوت تمييز
در آن صورت تصرف كند- و عوارض و لواحق غريب را از ماهيت آن صورت نقص كند- و از اشراق
نورى كه از مبادى او بحسب استعداد بر او فايض شود- تجريدى اكتساب كند- تا آن ماهيت
را كه مجمع اعراض غريب است- و مستعد قبول اضداد و متقابلات به تنهائى ادراك كند- و
آن طبيعت آن محسوس باشد- كه آن را كلى طبيعى خواندهايم- و از آنجا كه آن طبيعت بود-
نه واحد بود و نه كثير و نه كلى و نه جزوى- و نه موجود و نه غير موجود بل آن طبيعت
بود تنها- اما نسبت او با همه اشخاص يكسان بود- چنانك اگر از همان نوع احساس جزويات
بسيار كند- واحدا بعد واحد هيچ كدام در نفس او تاثيرى مستانف نكند- بل از آن جمله همان
يك صورت حاصل