فائده
تصديق دهد- و قياس برهانى كه تصديق يقينى فائده دهد- چه غايت تعلم منطق بالذات- معرفت
طريق اكتساب اين دو مطلوب است- و بالعرض معرفت ديگر اقسام كه شبيه است بهر دو- بر وجهى
از وجوه مناسبت يا مضادت- و صناعت برهان- مشتمل بر بيان كيفيت تحصيل اين دو مطلوبست-
پس خلاصه منطق اين مقالت باشد- و تصور اگر چه در اكثر احوال مقارن تصديق باشد- چه هر
تصور كه از مقارنت تصديقات خالى بود- در علوم نامنتفع بود- اما چون استلزام تصديق تصور
را واجب است- مانند استلزام صورت يا مركب ماده را- و استلزام تصور تصديق را واجب نيست-
پس اكتساب قياس برهانى- مستلزم اكتساب حد حقيقى باشد و مشتمل بر آن- مانند اشتمال كل
بر اجزاء و اين حكم را عكس واجب نبود- و باين سبب اين جزو را در منطق علم برهانى خوانند-
و اگر چه بحقيقت علم حد و برهان است- و تقديم علم قياس بر اين علم- از جهت آن باشد
كه قياس عامتر است از برهان- چه قياس اقسام پنجگانه را مثابت صورت است- و باين سبب
هر برهانى بر هيات قياس بود- اما نه هر چه بر هيات قياس بود برهانى بود- و ترتيب طبيعى
در تعليم اقتضاء تقديم اعم كند بر اخص- چه اعم بعقل نزديكتر بود- چنانك اخص بحس نزديكتر
بود- پس قياس بتقديم اولى باشد- و اما تقديم آنچه پيش از قياس است- بر قياس از جهت
تقديم اجزاء است بر كل بطبع- و صناعات چهارگانه باقى- هر چند باعتبار مواد بوجهى از
برهان عامتر آيد- چنانك گفته آيد- اما برهان بر ايشان متقدم است بچند وجه- ا آنك برهان
مطلوب بالذات است و ديگران بالعرض- ب آنك برهان هم بحسب شخص نافع است و هم بحسب نوع-
و ديگر صناعات بحسب مشاركت نوعى است تنها- ج خطابت و شعر متعلق بمطالب جزوىاند- بخلاف
برهان و مغالطه و جدل هر چند متعلقند بمطالب كلى- اما مغالطه بالذات ناقع نيست- بل
منفعت او از آن وجه است كه از او احتراز كنند- و اين بالعرض باشد- و مواد