مقارنت
خالى بود- لا محاله حكم باشد بامكان نقيض بقوت يا بفعل- و آن غير جازم بود- و اعتقاد
جازم يا مطابق باشد با آنچ فى نفس الامر باشد- يا با آنچ مقتضاى وضعى عام يا خاص- بفعل
يا بقوت يا مطابق نبود اول يقينى باشد- و دوم بحسب شهرت يا الزام بود و سيم غلط بود-
و در غير جازم اگر مقارنت حكم بامكان نقيض بالفعل نبود- و سبب قبولش مسامحت نفس بود
آن تصديق اقناعى باشد- و اگر مقارنت بالفعل بود و امكان اقلى باشد يا اكثرى- آن تصديق
كه متعلق بطرف راجح باشد ظنى بود- و اگر متساوى بود مشكوك مطلق- و از آن منفعتى نبود
در علوم- و همچنين آن تصديقى كه متعلق بطرف مرجوح بود- و هر تصديقى كه مقتضى اعتقادى
نبود- اگر مقتضى تاثيرى بود در نفس- بقبض يا بسط بر وجهى از وجوه آن را تخييلى خوانند-
و اگر مقتضى هيچ تاثيرى نبود از اعتبارش فائده نبود- و از اين جمله تصدق يقينى يك نوع
بيش نتواند بود- و آن بحقيقت ممتنع الزوال بود- و ديگر تصديقات را انواع بسيار بود-
و آن را مراتب باشد بحسب بعد و قرب از يقين- و بحسب شدت و ضعف در شهرت- يا در مشابهت
بيقين يا در ايقاع ظن يا در اقتضاء تخييل- و جمله آن انواع ممكن الزوال بود- و چون
اكتساب تصديق بواسطه اقوال جازمه باشد- پس هر قول جازم كه مفيد يقين بود بالذات آن
را برهان خوانند- و هر چه مفيد رائى مشهور با مقتضى الزامى باشد- آن را جدل خوانند-
و هر چه مفيد اعتقادى جازم غير مطابق بود- آن را مغالطه خوانند- و هر چه مفيد اعتقادى
غير جازم بود آن را خطابت خوانند- و هر چه مفيد تخييلى بود آن را شعر خوانند- و جمله
اقوال جازمه كه در علوم و محاورات استعمال كنند- باعتبار مواد اين پنج قسم بود- و هر
قسم مشتمل بر اصناف بسيار- و تعلم هر قسمتى صناعتى مفرد باشد- و اما بحسب صورتها اگر
برهانى باشد بايد كه قياس بود- و اگر نزديك بان يا شبيه بود بان استقرا يا تمثيل بود-
چنانك گفتهايم- و مطلوب بالذات از اين اقسام حد تام است- كه تصور حقيقى