استقراء
چندانك عدد جزوياتى كه در تحت كلى باشد- فى نفس الامر كمتر بود- و عدد آنچه حصول حكم
در او معلوم باشد بيشتر بود- حكم مقبولتر بود چه بحصر نزديكتر بود.
تمثيل
و
تمثيل چنانك گفتيم حكم است بر چيزى- مانند آنك بر شبيهش كرده باشند بسبب مشابهت- و
آن را قياس فقهى خوانند چه اكثر فقها بكار دارند- چنانك گويند سركه مزيل حدث است همچون
آب- زيرا ك مانند آب سيال است- و حدود اين تاليف چهار بود- يكى سركه كه محكوم عليه
است در مطلوب- و بجاى حد اصغر است در قياس دوم آب كه شبيه اوست- و سيم سيال كه سركه
و آب در آن مشاركت دارند- و بجاى حد اوسط است- و چهارم مزيل حدث كه محكوم به است در
مطلوب- و بجاى حد اكبر است- و شبيه اصغر را اصل خوانند و اصغر را فرع و اكبر را حكم-
و اوسط را كه وجه مشابهت بود- معنى و وجه جامع و علت حكم و امر مشترك- و اين تاليف
را قياس خوانند- پس گويند قياس الحاق فرعى بود باصلى- در حكمى از جهت وجهى جامع هر
دو- و حكم در اصل معلوم باشد بنص شارع- پس در فرع باو الحاق كنند از جهت مشابهت- و
قومى جدليان متكلمان را پيش از اين- در احتجاجات عقلى اعتماد بر اين تاليف بوده است-
و ايشان اصل را شاهد گويند و فرع را غايب- و بشاهد آن خواهند كه حكم در او موجود و
معلوم باشد- و بغايب آنك در او مطلوب و مجهول باشد- خواه هر دو حاضر باشند و خواه هر
دو غايب- و خواه يكى حاضر و ديگر غايب- مثلا گويند آسمان محدث است مانند خانه- زيرا
ك همچون خانه مشكل است- و تمثيل بتحليل با قوت دو قياس آيد- يكى بر اين صورت كه آسمان
مشكل است و مشكل محدث- و صغرى اين قياس هميشه بين بود و كبرى غير بين- و اصل تمثيل
اين قياس بود- و قياس دويم مشتمل باشد