يا
تجربى بتوسط استقراء اكتساب كنند- و اگر چه مستقرى نداند كه- آن حكم باستقراء كسب كرده
است- چنانك در برهان گفته شود- و بحقيقت بنسبت با حس استقراء را بر قياس تقدم باشد-
و اگر چه بنسبت با عقل قياس را برو تقدم باشد- و هر حكم غير بين كه ميان محمول و موضوع-
واسطه كه بان واسطه موضوع را- و محمول او را بين باشد يافته نشود- و محمول موضوعات
را بين بود- طريق اثبات آن حكم جز استقراء نباشد- و باشد كه حكمى باستقراء ثابت شود-
صغرى يا كبرى قياس بود- پس اگر كبرى شكل اول بود- نشايد كه اصغر يكى از آن جزويات بود-
كه مفيد حكم باشد بر اوسط- چنانك در كبرى گوئيم- كل ب ا از جهت آنك ب يا ج يا د بود
و هر دو ا اند- پس نشايد كه اصغر ج يا د باشد بعينه- چه اين بيان دورى شود- بل بايد
كه بر يكى از دو وجه بود- اول آنك اصغر جزوى ديگر بود اوسط را- كه بقسمتى غير قسمت
اول حاصل شود- چنانك ب بقسمتى ديگر يا ه يا د بود- پس ه يا د اصغر باشد- و مثالش چنان
بود كه- حيوان را بناطق و غير ناطق قسمت كنيم- و بماشى و غير ماشى قسمت كنيم- پس حكمى
كه حيوان را بحسب ناطق و غير ناطق ثابت شود- باستقراء ماشى را نيز بقياس ثابت شود بتوسط
حيوان- دوم آنك اصغر جزوى بود كه در تحت يك قسم باشد- چنانك بعضى از ناطق را بقياس
ثابت شود- و آنچه حيوان را- بحسب ناطق و غير ناطق باستقراء ثابت شده باشد- و اگر چه
بهتر چنان بود كه حكمى كه بر حيوان كنند- بر ناطق بتوسط حيوان باشد- و بر جزويات ناطق
بتوسط ناطق- چنانك در علم برهان معلوم شود- و استقراء ناقص در جدل بسيار افتد- و ليكن
آنجا دعوى حصر جزويات كنند- و وقوعش در جدل مغالطه نبود اما در برهان مغالطه بود- و
در