اين
است وجه تعارض علم و جهل يا علم و ظن- يك كس را در يك وقت- و باشد كه آن تعارض بحسب
دو قوت مختلف بود- مانند عقل و وهم- يا بحسب عقل مثلا حكم كند بيك طرف- و بحسب وهم
حكم كند به ديگر طرف- يا شاك بود در ديگر طرف- چنانك بعضى مردم- بحسب عقل حكم كنند
بامتناع وجود خلا- و بحسب وهم رفعش نتوانند كرد- يا بحسب عقل دانند- كه در موضعى تاريك
شدن از خطر خالى است- و بحسب وهم از آن خايف باشند
فصل
يازدهم در تاليفاتى كه شبيه بود بقياس مانند استقراء و تمثيل
از
آنچه پيش از اين گفتهايم معلوم شده است كه- توصل از معلومات بمجهولى كه مطلوب باشد-
يا بطريق استلزام باشد يا بطريق اشتمال- و طريق استلزام انتقال بود از ملزوم بلازم-
و قياسات استثنايى عايد با آن طريق باشد- و طريق اشتمال انتقال بود از امرى بامرى-
كه ميان هر دو بمعنى اشتمال مناسبتى باشد- و خالى نبود از آنك- يا ميان معلوم و مطلوب
خصوص و عمومى بود يا نبود- و اگر بود يا معلوم عام بود و مطلوب خاص يا بر عكس- و اگر
نبود لا محاله عامى بر هر دو مشتمل باشد- يا ميان ايشان مناسبتى اشتمالى بود- پس طريق
اشتمال سه قسم بود- يكى انتقال از حصول حكمى امرى كلى را- بحصولش جزوى را كه آن كلى
بر او مشتمل بود- و اصناف قياسات اقترانى عايد با اين قسم بود- و دوم بر عكس- يعنى
اشتمال از حصول حكمى كه جزويات را باشد- بحصول همان حكم آن كلى را كه بر آن جزويات
مشتمل باشد- و اين قسم را استقراء خوانند- و سيم انتقال از حصول حكمى امرى را- بحصولش
امرى ديگر را كه- هيچ كدام از آن دو امر بر ديگر امر مشتمل نبود- و اما امرى ثالث بر
هر دو مشتمل بود- و اين قسم را تمثيل خوانند- و راجع بود با تركيب دو قسم اول- چه انتقال